• امروز : چهارشنبه - ۲۲ مرداد - ۱۴۰۴
  • برابر با : Wednesday - 13 August - 2025
0

افسانه شیخ صنعان و معلم ما نجفی

  • کد خبر : 98819
  • 03 ژوئن 2019 - 5:53
افسانه شیخ صنعان و معلم ما نجفی

    افسانه شیخ صنعان و معلم ما نجفی   به قلم دکتر داود کیانی    قصد نوشتن در این مورد را نداشتم اما فشار درون بر پنجه هایم مرا مجبور نمود تا به قول بیهقی “لختی قلم را بگریانم” .جامعه در بهتی عظیم فرو رفته است.قتل یک زن توسط یک انسان فرهیخته ، سیاستمدار […]

 

 

افسانه شیخ صنعان و معلم ما نجفی

 

به قلم دکتر داود کیانی 

 

قصد نوشتن در این مورد را نداشتم اما فشار درون بر پنجه هایم مرا مجبور نمود تا به قول بیهقی “لختی قلم را بگریانم” .جامعه در بهتی عظیم فرو رفته است.قتل یک زن توسط یک انسان فرهیخته ، سیاستمدار ، معلم اخلاق و انسانی فوق العاده.این داستان سراپا حیرانی است و مرا به نوشتن وا می دارد.
داستان شیخ صنعان داستان زیبا و غم انگیزی در تاریخ منظومه ی بشری ماست که می تواند سر منشا عبرت ها قرار گیرد.عطارنیشابوری در کتاب منطق الطیر(زبان پرندگان) داستان زیبایی را روایت می کند .شیخ صنعان پیری صاحب کمال و پیشوای مردم زمانه خویش بود. او قریب به۵۰ سال در کعبه اقامت داشت و هرکس به حلقه ی ارادت او درمی‌آمد از ریاضت و عبادت نمی‌آسود.شیخ سرامد فضایل اخلاق و دین بود و مریدان بی شمار در جامعه ی آن روز داشت .مقامات معنوی شیخ فرا سوی عقل و خرد انسانی بود.در شبی از شبها شیخ خواب می بیند که در کشور روم ساکن شده و بر یک بت سجده می کند تا اینکه شیخ با مریدان روانه روم می شوند و در آنجا دختری ترسایی (مذهب مسیح) را می بیند و شیخ عاشق و شیفته دختر می گردد.دختر برای شیخ شرطهایی می گذارد از جمله :سجده کردن بر بت، سوختن قرآن، نوشیدن خمر(الکل) و دست شستن از ایمان..شیخ عاشق و سوخته دل حتی یک سال به عشق دختر مسیحی خوک چرانی می کند از آنجا که گوشت خوک در اسلام حرام است و نهی شده است.همه شاگردان و مریدان ، شیخ را ترک می کنند و از حلقه ی دوستی شیخ پشیمان می شوند و به شهر های خویش بر می گردند و تنها چند نفر محدود شیخ را تا آخر همراهی می کنند.شیخ تا آخرین لحظات به عهد خود وفا نمود و اینبار دختر مسیحی ،عاشق شیخ ما گشت و شکار شیخ شد.دختر در آخر مسلمان شد و شیخ صید گرانقیمتی را با خود همراه آورد.
آیا معلم ما هم به چنین عشقی عارض شده بود ؟ هر چه هست قضاوت در این مورد نه امروز بلکه تا سالها سخت خواهد بود .اگر چنین عاشق پیشه بود چرا این اتفاق حاصل شد؟بسیار در این مورد تجزیه و تحلیل نموده اند که من سخن را کوتاه می کنم.ذکر یک نکته لازم است انسان با همه پیچیده گیهایش انسان است و به تعبیر سعدی :
و ما ابر نفسی و لا اذکیها که هر چه نقل کنند از بشر در امکان است.
بشر هر کاری را انجام می دهد.داستان بلعم ابن باعورا داستان شگرفی دیگر است که به مقام اجابت دعا در درگاه خدا رسیده بود اما با شیفتگی یک زن مقام خود را از دست داد.

 

 

معلم ما نیز در این دسته قرار می گیرد، تاریخ یک سیکل دورانی را رقم می زند و بر جای خویش می ایستد.فاصله عقل و خرد را با دل فاصله ای طولانی است و من با خرد و دانش ضعیفم قتل مرحومه استاد این فاجعه غیر انسانی را محکوم می کنم. به تعبیر قرآن کشتن یک نفر مانند این است که همه افراد بشر کشته شده است اما قلبم رایی دیگر دارد که هزاران دلیل نتوانسته این قلب خراب شده را مجاب کند.راستش من هم مانند همه افراد دیگر دل در گرو آقای نجفی معلم خویش دارم ، چرا نجفی این همه آدم را به خود مشغول وا داشته است ؟ چرا کسی از مقتول و مظلومیتش نمی گوید .رازی در درون این فاجعه است.نجفی پیشینه ی طولانی دارد،نجفی از ظرفیت بالایی برخوردار است که آدم بر حال او غبطه و حسرت می خورد که این اقیانوس بزرگ چرا در دریا محو شد.آیا نجفی در تاریخ ماندگار می شود و یا مورد لعن و نفرین قرار می گیرد. نیم قرن طول کشیده بود تا نجفی ، نجفی شده بود و این یک فرایند طولانی و سختی بوده است.
مطلبی خواندم از آقای منطقیان که در گروهی مجازی نوشته بود:در شاهنامه فردوسی دو جا هست که آدمی به جای آنکه بر کشته(مقتول) دل بسوزاند بیشتر بر قاتل(کشنده) دل می سوزاند و گریان و اشکبار می شود و در هر دو جا قاتل ،رستم دستان در تاریخ ما است و کشته شده گان (مقتولان) سهراب پسر رستم و دیگری اسفندیار شاهزاده جوان و فرزند گشتاسب است.در هردو داستان مرگ سهراب و اسفندیار برای خواننده اسفبار و دلخراش اندوه آور است .لیکن این رستم است که مظلوم واقعی است که نادانسته و ناخواسته تن به مرگ فرزند و شاه جوان می دهد و هرگز نمی خواسته این رویداد های تلخ برایش رخ دهد.رستم بر هر دو می گرید و می نالد که اولی را نادانسته کشته است و دومی را ناخواسته.این است در این تراژدی همه با رستم همدردی می کنند و با او همدل و گریانند.رستم قهرمانی است که از زمانی که کلاه پهلوانی بر سر نهادهیچکس نتوانسته با چشم بد به ایران نگاه کند.(منطقیان خرداد ۹۸).
از این نمونه های تاریخی در اسناد بشر فراوان است وقتی فیدل کاسترو رهبر کوبا نقل می کند یکی از وزرایم دزدی کرده بود اما سالها با من بر علیه امپریالیسم آمریکا مبارزه کرده بودو باید او را اعدام می کردم وقتی داشتند او را با پای دار می بردند بسیار بسیار برای او گریستم.
اکنون معلم ما (نجفی) دیر یا زود خواهد فهمید که دست به چه کار بزرگی زده است.فطرت و وجدان پاک او اکنون او را نهیب زده است و بیدار شده است.کاش دستان او متوقف می شد و کاش هر گز این داستان از نو حکایت نمی شد.بزرگ مردی در تاریخ ما دچار خطای بزرگی شده است.شاید هم این گونه بتوان گفت اگر معلم ما روند زندگی خود را ادامه می داد یک فرد عادی در این دنیای پر تلاطم شرق بود اما میترا استاد بود که نجفی را به شیخ صنعان تبدیل و بر لوح تاریخ ماندگار نمود.بقول شهید مرتضی آوینی در عالم رازی است که جز با خون فاش نمی شودو در این خون شاید رازها نهفته باشد.به تعبیر کلمات جز آه و افسوس و حسرت می خورم برای معلم بزرگ جامعه ام و همانی که مولوی خطاب به شمس گفت:” در حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه”.فرزانگان ، فرهیختگان قلم خود را برای تلطیف این فاجعه بکار بندید.

 

دکتر داود کیانی ، عضو هیات علمی موسسه مطالعات انرژی-استاد دانشگاه آزاد

لینک کوتاه : https://fanooszagros.ir/?p=98819

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 1در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 1
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.