سید کاظم فاضل؛
لالایی،سرود سُرخ خواب آورِی است که در نیمه هایِ شب در تنهایی مادر و کودک و گهواره،از بَطنِ هزارتویِ احساسِ نابِ مادری بر خاسته است و چنان با سوز دل و شوق دل بر گهواره باریدن می گیرد و چنان خوابِ راحتی در پی دارد که هنوز که هنوز است یاد آن لالایی ها در سوتِ پرهیاهویِ گذرِ زمان،ما را سرشار از آرامش کرده است و به خوابی عمیق، همچنان فرو می برد. معجزه لالایی و شدت تاثیر لالایی، گویا برگرفته از درونِ سوزانِ پر مِهر و محبت مادریست که دیازپامِ خوب آور مُدام تقدیم می دارد.
ای خوشا مادر و نیمه های شب مهتابی!!! ای خوشا گهواره و لالاییِ خواب آور!!!!
مادر، ای مهربانو! امشب در تنهایی دنیایِ مدرن، لالایی نازی را در گهواره ذهنِ مشوش بر خوانید تا خوابی کودکانه را تجربه کنیم.
“*دی لَ لا کردوم، روی لَ لا کردوم،شیر وَت دایوم، وَ خُوت کِردوم*”
*” گل نرگس، روی گُلِ نرگس،کُرِ جونیم، دای مِنِ مجلس”*
دستانِ پینه بسته مادر بر “مازه” چوبی گهواره حلقه زده است و مُدام این طیاره چوبی با انرژی ِ احساسِ مادر، در جا می زند و زنگوله های آویزان بر “طاقِ تحته” موسیقی نرم” دِرنگ دِرنگ” سر می دهند و مادر آوازِ دلنشینِ ” روی لَ لا کِردوم، روی لَ لا کِردوم” سر می دهد..
گهواره همان کومهِ چوبیِ پر احساسِ کودکی، شکوه و جلال کاخ و قصرهای امروزی را به یدک نمی کشید اما دنیاییِ از احساس، شور و شوق را در حدود اربعه بسیار ناچیزِ خویش به رخ می کشید. در کنارِ دستان و پاهای پنبه ای که معصومانه بالا و پایین می رقصیدند، ذهن و فکرِ کودکی هم پنبه ای و نازک آرا بود و بی بهانه،هِق هِق و جیغ کودکانه سر می داد و خدا می داند که در هیاهویِ این جیغ و هق هق ها چه زود، روانِ گُل مادران پریشان می شد و قلب معصومِ مادرانه، فریادِ سوزناکِ ” آه مادرانه” سر می داد و در هیاهویِ کارهایِ روزمره خانوادگی، خود را شتابان به لمکده پراحساسِ گهواره می رساند و عجبا وا عجبا که همزمان با لمسِ پراحساسِ دستِ مادری بر ” گُلوپ هایِ نرم و چشم هایِ ناز” چنان گلِ وجودشان شکفته می شد که گویا احساسِ نازشان تا کرانه هایِ بیکران، روانه می شد ومادرانه و شاکرانه در پایِ گهواره، راز بین خودش و خدای خودش را بر ملا می کرد و می گفت:
“*خدا بُنگوم کِه/ گُ بِیو اِیچو/ گفتم چِته تُ/گفت بِگِر مَه گُل/فیس وش بُکن تُ/ نازش بُکن تُ…*” و در این گفتگوی خدا و مادر، مادر با عشق،فرزند را از خداوند هدیه می گیرد.
*”واژگان گهواره ای*”
” دُورَه، بوف، پادِرَن، شون دِرَن،پیشه،کُچ، مُهره باهنده،مُهره تیه، مُهر فهمه، مُهره تاسه”
*بوف*
بوف، همان تُشک پارچه ای انباشته از کاه بود که مجهز به آپش “دُورَه و پیشه” بود که مُستراح جسم و جان را پوشش می داد و در حالی که لمیده و کشیده بر این بوفِ نرم کودکی بودیم با ” پادِرن یا پابند” و ” شون دِرن یا دست بند” دست و پاهای پنبه پنبه ای را چنان” آلات بندی و پلیته مُلیته” می کردند که در آینده دست از پا خطا نکنیم..
*کُچ*
ابزاری بسیار ریزه با جنسی فولادی که گودی کوچکی در وسط آن تعبیه شده است و یک دستگیره صلیب وار و دهانه کشیده شیار وار داشت و گویا دهانه ریز آن با ریزی و هیچیِ دهان کودک بی شباهت نبود. که با آن، انواع داروهای محلیِ کودکانه با چاشنی و طعم های متفاوت را به خورد کودکان می دادند.
انواع مهره های آویزان:
“*مُهره باهنده”*: مُهره ای رنگارنگ بود و باهنده اسم پرنده ای بود که در تاریکی شب تا صبح آواز سر می داد و بر این باور بودند که هر آوازش، نمودی از شُکر خداوندی است و چون شب به پایان رسد،اگر خونی از منقارش خارج گردد، تمامی شُکرش باطل گردد و چون کودکان در نیمه شب بیدار می شدند و جیغ سر می دادند، بر این باور بودند که” باهنده” کودک را” مَضرت” می رساند و به همین خاطر در گهواره همیشه آویزان بود.
*مُهره ” تیه”، مُهره “فَهمه”*
هم بنا بر باورهای مادرانه،مُهره تیه جهت چشم زخم بود و مُهره فهمه را با عمل سایش، آب آن را می گرفتند و با ” کُچ”به خوردِ طفلی که دوران چهلم خود را گذرانده بود، می خوراندند. فهمه نوعی گیاهی سبز با طبع گرم است که در درمان های محلی کاربرد دارد.
*”مهره تاسه/طاسه*”
مهره تاسه را وقتی که کودک زیاد گریه می کرد و به قول مادران” کُر وَ تاسه می رفت” کارکرد آن جهت جلوگیری از گریه زیاد کودک بود.
*”لالایی درمانی در دنیای مدرن*”
امروزه در جهانِ پر آشوبِ مدرنیزه، ما همان کودکانِ گهواره ای هستیم که در زیرِ سقفِ آبیِ آسمان، تشنه ریزشِ پر احساسِ لالایی مادرانه هستیم تا ذهنِ پرهیاهویِ زندگی مدرن و ریه دودآلودِ روزمرگی التیامی یابد.در دلِ شب هایِ تار که هوایِ شیرِ مادر می کردیم و یا دردِدل بی تابمان می کرد، با جیغ و داد کودکانه،خواب شیرین را از چشم خویش و مادر حرام می کردیم، اما، مادر بسیار هنرمندانه با صدای نرم لالایی، خواب را چنان به خوردمان می داد که گویا به خوابی هفت ساله فرو می رفتیم…
گهواره، جهانی کوچک بود که دست هایِ پنبه ای کودکی، آسمانش را لمس می کرد و سقفش را ستاره ای چشمک نمی زد و کهکشانی آنجا رویت نمی شد، اما در نوع خود مُزین به انواعِ مُهره های سفید رنگ و آبی رنگی بود که دفع انواع چشم زخم می نمود و ارواح خبیثه شیطانی را طرد می نمود و همچنین دُعایِ مُلای محله که مُشما به انواعِ داروهای خوش بویِ محلی بود، دل مادر را به نهایت قُرصی و امیدواری رسانده بود و آویزه های از انارهایِ خشکیده و مُهره هایِ رنگیِ جُنبان و رقصان، گوش کودکی را نوازش می داد و گهگاهی که گُل مادر به کارهای روزمره مشغول می شد در تنهایی خویش جیغ و میغ می کشیدیم و با پنجه های پنبه ای،خود را سرگرمِ آویزه هایِ سقفیِ گهواره می کردیم.
در لَمکده تخته ای خویش که کومه بچگی ما بود،جهان مان محدود بود و عجبا که جهانی از انواعِ آذینِ احساس و عاطفه را در دهکده پراحساسِ کومه کودکی، تعبیه کرده بودند و مُدام سرگرم به مهربانی های مادرانه بودیم که هنرمندانه مُزین شده بود و تاب گرسنگی و توانِ کودکی را تقویت می کرد.
*”جهان و گهواره*”
جهان و گهواره،کارکردی همگون دارند و هر دو باشندگان و سواران و لمیدگانِ خود را سرگرم انواع دلخوشی ها کرده اند و امروزه در گهواره جهان، چه مهربانانه ما را به هستی سرگرم نموده اند و بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند..
گهواره که عُصاره و نمودی از جهان هستی است،تحتِ هدایتِ میمی مهربان به نام مادر است که مُشفقانه دل می سوزاند و مادرانه مَرحمت می نماید و ما را بر بوفِ رنگی گهواره که دست بافِ خویش بوده، می خواباند و مهربانانه در دل شب، سرود لالایی سر می دهد و با تهدیدی مادرانه به گوشِ گُرگِ گرسنه گُرگِستان می رساند که فرزندم خوابیده است و خیالت راحت.
*” ل َ لا لا لا،لَ لا لا لا*”
*”بِخوس جونوم، بِخوس جونوم*”*کُرجونوم،کُرِ جونوم”*
*”کِه گُرگ اُومَ و گُرگِهسون*”
*”و سی کاظُوم لَ لا کرده.*
سید کاظم فاضل
چهارم خرداد گاه ۱۴۰۴
در خیالِ گهواره کودکی.