در سوگ استاد داوری، شاعر مهر آشنا
محمود منطقیان نوشت:
ای دریغ از بلبل باغ سخن
ای دریغ از شمع بزم انجمن
ای دریغ از طوطی شکر شکن
ای دریغ از مرغ خوش خوانِ چمن
صد فغان از هجر بی پایان او
صد دریغ از آن گلِ خوش رنگ و بو
صد دریغ از شاعر مهر و ادب
صد دریغ از روشنایی بخش شب
ای دریغ از آن بیان و آن سخن
ای دریغ از بلبل باغ و چمن
دل زهجرش ناله دارد روز و شب
همچو بیماری که می نالد ز تب
اشکبارانند جمله دوستان
در غم سرو بلند بوستان
داوری چون جانب داور شتافت
سینه ی اهل هنر، از غم گداخت
جان ها سوزد ز سوزش هر زمان
اشک ها از دیده ها هر دم روان
سال ها نالان شدی از رنج و درد
از غمت بس روی ها گردید زرد
بس ترانه مانده از تو یادگار
همچو گل هایی که روید در بهار
خوی نیکو، شعرها و نکته ها
از تو مانده در دل اهل وفا
درد بیماری اگر جانت بکاست
با صبوری ره نمودی، راه راست
داوری رفت و بسی دل ها شکست
موج غم بر دیده و بر جان نشست
گرچه از باغ ادب سروی شکست
لیک مهر و یادش از دل ها نرفت
داوری جان، کی روی از یادها
زانکه بودی از گلستان صفا
خوی نیکت در دل و جان خانه کرد
مهر تو ویرانه را گلخانه کرد
گر چه رفتی زین جهان، پاینده ای
تا قلم هست و ادب، تو زنده ای
۱۴۰۳/۹/۱۰….منطقیان