از باوی تا بویراحمد ازخیابان بلادیان تا تنگه مرصاد
به قلم ابوالحسن غلامی
اواسط سال شصت وچهار بواسطه فامیل عزیزم زنده یاد جانباز شاپور(نادر)اسدالهی نارگ موسی با یک جوان رشید به نام احمد آشنا شدم،ازهمان دیدار اول عجیب مهرمان جوشید.
احمد از من بزرگتر بود و مرتب جبهه میرفت ،وقتی میومد مرخصی سریع میرفت روزمزد کارمیکرد و هیچ عیبی براین کار هم وارد نمیدانست و منتظر قضاوت دیگران نبود.تاحدی ارتباط ما خوب بود که گاهی اوقات درمنزل آقای سینایی جنب ساختمان جهادسازندگی گچساران ساعتها باهم بودیم .
وقتی به پدرومادرم معرفیش کردم متوجه شدم که احمد نوه یکی از دایی هام از طایفه دولتیاری به نام،،کَی فلاح سینایی،،هستند.بعدازمدتی درابتدای کلاس اول هنرستان عازم جبهه درمرزهای ایران شدم و برگشتم مرخصی،رفتم به دیدار احمد و ندیدمش از شاپور عزیزم پرسیدم و گفت اگر میخوای احمدرو ببینی برو خیابان بلادیان و پیداش کن!!
یکی دوبار خیابان را پیمودم و همه جارو نگریستم ولی احمدرو ندیدم،ناگهان بین کفاشهایی که نشسته بودن چشمم افتاد به احمد که داشت کفش میدوخت و واکس میزد!! رفتم نزدیک باتعجب ازش جویا شدم و درجوابم فرمود : هم فاله و هم تماشا،و اینگونه تفسیرش کرد: من برای کمک به خانواده نیازبه پولش دارم و هیچ عیبی هم دراین کار نمی بینم ولی مهمتر این ست که ،،من درمقابل مردم خم میشم و کفش های اونارو واکس میزنم و این یعنی خاک پای مردم بودن و شکستن غرور،، منم بابغض رفتم منزل.سال بعد مجروح شدم و احمد به دیدارم آمد و برگشت جبهه،احمد تبدیل به تکاوری درعرصه اطلاعات وعملیات شده بود.
درپایان سال شصت وشش با پای مصنوعی حدفاصل مسجد صاحب الزمان عج تا فرمانداری گچساران در یک راهپیمایی مردمی بودم که ناگهان یکی از پشت سر من رو بغل کرد و بوسید و درنگاه اول نشناختمش،منو برد تو پیاده رو گذاشت زمین و اونجا فهمیدم که آقااحمد اومده ولی پوستش سیاه و خراشیده ، در حلبچه شیمیایی شده بود. چندماه بعد یعنی در تاریخ پنجم مردادماه شصت وهفت احمد ما در تنگه مرصاد در نبرد تن به تانک و هنگام شلیک گلوله آرپی جی به سمت تانک اجاره ای تعدادی وطن فروش اجیر شده، همزمان گلوله تیربارچی منافق بعثی مسلک و پیاده نظام آمریکا بر تن پهلوان احمد نشست و به فیض شهادت نائل آمد. فرصت را مغتنم شمرده و عرض ادب و ارادت میکنم به محضر آقا الماس فروزان ازطایفه بابکانی بویراحمد پدر احمد و خاله کربلایی کبری سینایی مادر بزرگوار شهید احمدفروزان ازطایفه دولتیار باوی
مرداد نودوهشت
اقای غلامی اون زمان که کسی رو تحویل نمیگرفتی دست به نامه نمیشدی از استخدامی های فله ای در حراست و…. سخن به میان نمی اوردی
چطور از اون ازمون سوری که در ورزشگاه گرفتید و بعدش در مصاحبه گندش دراومد که نصف افراد از قبل مشخص شده بودند
چرا اون موقع که مدیرانتون و اقایان سیاسی امتیاز ماشین میگرفتن و میدادن به اشنابان خودشون دست به قلم نمیشدید؟؟
چرا اون موقع که مردم شعار جدایی از استان میدادند و مسئولان امر میخواستن بخش اداری شرکت نفت رو به یاسوج منتقل کنند چیزی نمیگفتید؟؟؟
و صدها سئوال دیگر
حال چطور از روزی که برکنار شدید مدام دست به قلم شده اید و هر هفته نام شما در سایت های خبری هست یا نامه به قوه قضایه یا به این یا به اون
چرا در زمان مسئولیتتان از این خبرا نبود؟؟
نظر شخصیم اینه میخواید دیده بشید نظر شخصیمه دوست دارید دوباره برگدید به قدرت در نفت
اگر اشتباه میکنم لطفا در همین جا کامنت بگذارید و من رو از این اشتباه تصیح نمایید!!!!!