• امروز : پنج شنبه - ۱۶ مرداد - ۱۴۰۴
  • برابر با : Thursday - 7 August - 2025
4

برگی از تاریخ ؛ انفجار روستای ده بزرگ باشت

  • کد خبر : 58282
  • 17 آگوست 2017 - 20:32
برگی از تاریخ ؛ انفجار روستای ده بزرگ باشت

    برگی از تاریخ ؛ انفجار روستای ده بزرگ باشت   به قلم سید علی حسینی پور     بسم الله الرحمن الرحیم جهت مزین نمودن مطلب بکلام ارزشمند و پرمحتوای امیر المومنین علیه و آله السلام حکمت ۳۶۷ از کتاب نفیس آن شخصیت ممتاز عالم اسلام را در ابتدا بیان می کنیم که […]

 

 

برگی از تاریخ ؛ انفجار روستای ده بزرگ باشت

 

به قلم سید علی حسینی پور

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

جهت مزین نمودن مطلب بکلام ارزشمند و پرمحتوای امیر المومنین علیه و آله السلام حکمت ۳۶۷ از کتاب نفیس آن شخصیت ممتاز عالم اسلام را در ابتدا بیان می کنیم که فرمودند.

” ای مردم، کالای دنیای حرام چون برگ های خشکیده ی  وبا خیز است ، پس از چراگاه آن دوری کنید ، که دل کندن از آن لذت بخش تر از اطمینان داشتن به آن است ، و به قدر ضرورت از دنیا برداشتن بهتر از جمع آوری سرمایه ی فراوان است.

آن کس که از دنیا زیاد برداشت محکوم به فقر است ، و آن کس که خود را از آن بی نیاز انگاشت در آسایش است ، و آن کس که زیور دنیا دیدگانش را خیره سازد دچار کور دلی گردد ، و آن کس که به دنیای حرام عشق ورزید ، درونش پر از اندوه شد ، و غم ها و اندوه ها در خانه دلش رقصان گشت ، که از سویی سرگرمش سازند ، و از سویی دیگر رهایش نمایند ، تا آنجا که گلویش را گرفته در گوشه ای بمیرد ، رگ های حیات او قطع شده ، و نابود ساختن او بر خدا آسان ، و به گور انداختن او به دست دوستان است .

اما مومن با چشم عبرت به دنیا می نگرد ، و از دنیا به اندازه ضرورت بر می دارد ، و سخن دنیا را از روی دشمنی می شنود ، چرا که تا گویند سرمایه دار شد ،گویند تهیدست گردید ، وتا در زندگی شاد می شوند ، با فرارسیدن مرگ غمگین می گردند ، و این اندوه چیزی نیست که روز پریشانی و نومیدی هنوز نیامده است ”

تاریخ را بزرگان و نخبگان رقم می زنند، این شخصیت ها هستند که مجموعه آنها یک طایفه قوم یا ملت را تشکیل می‌دهند که اگر از تاریخ حذف شوند چیز خاصی از آن باقی نمی‌ماند این شخصیت ها قوم ها و ملت ها بعضآ آنقدر قد می‌کشند که نماد و برند یک تاریخ و زمان می‌شوند و عدم وجود فیزیکی آنها یعنی خلأ در تاریخ و‌دوری از روش منش و تفکر آنان یعنی آغاز سقوط در جاده خطرناک بی هویتی و بی تاریخی است ، هر زمان را می‌توان با خواص و شخصیت های حاضر در آن شناخت سخن از سرزمین پدری و داغدیده و‌مظلومم هست هر سال با رسیدن مرداد مردم کش و بی رحم از زخم تازه ای پرده برمی‌دارد آری دهبزرگ را میگویم همان ده و‌ آبادی که زمانی به خاطر بزرگی و ابهتی که داشت دهبزرگ خوانده می‌شد روستای دهبزرگ که قدمتی بیش از ۲۰۰۰ سال دارد  از توابع شهرستان باشت در استان کهگیلویه و بویراحمد می‌باشد این روستا از دو گروه سادات بحرینی و دهبزرگی ها  تشکیل شده است این دو از قدیم آنچنان رابطه نزدیک و ناخن در گوشتی با هم داشته اند که دیگر مردمان  همه را دهبزرگی خطاب میکنند و میشناسند .

سادات بحرینی از نوادگان   آیت الله سید عبدالله موسوی بلادی بهبهانی غریفی بحرینی که در پایان سلسله صفویه به خاطر اختناق و ظلمی را که خوارج در بحرین ایجاد کرده بودند به ایران مهاجرت و در بهبهان سکونت گزیدند .

یکی از فرزندان سید عبدالله به نام سید حسین  روستای دهبزرگ حضور می یابند و در آنجا ازدواج می کنند و ماندگار می شوند.

روحانیون بزرگی چون آیت الله شهیدسید عبدالله بهبهانی رهبر نهضت مشروطه ؛ آیت الله سید عبدالله بلادی بوشهری صاحب فتوای مبارزه با انگلیس به فرماندهی رئیس علی دلواری، آیت الله العظمی سیدعلی موسوی بهبهانی مرجع تقلید و همراه و همرزم امام خمینی (ره) ، آیت الله الغریفی که سالها در نجف اشرف تولیت بارگاه ملکوتی آقا امیر المومنین علیه السلام را به عهده داشتند ،  آیت الله عدنانی از علماء و مبارزین انقلابی خرمشهر ؛ آیت الله سید عبدالله موسوی الغریفی از علمای فعلی در بحرین ،

آیت الله زبرجد که تا پایان عمر تولیت بارگاه ملکوتی سید علاالدین حسین علیه السلام در شیراز را به عهده داشتند

آیت الله سید محمد حسین موسوی بهبهانی مدیر حوزه علمیه بهبهان که طلاب زیادی از جمله آقای موحد نماینده پنج دوره مجلس شورای اسلامی از شاگردان ایشان بودند با سادات محترم بحرینی نسب شان یکی است . از دیگر علماء و بزرگان این سادات می‌توان،  حجه الاسلام و المسلمین سید باقر بلادی الموسوی که دو فرزند عالم دیگر به نام های سید علوی و سید یحیی تربیت نمودند ،حجج الاسلام سید محمدکاظم فرزند سید علوی ، سید حسین فرزند سید یحیی، سید محمد فرزند سید حسین ، سید محمد علی فرزند سید محمد شفیع بلادی الموسوی را هم می‌توان نام برد .

از مرحوم آیت الله شیخ محمد علی موحد دهبزرگی

رییس حوزه علمیه آقاباباخان شیراز و فرزندایشان  آیت الله شیخ علی موحد دهبزرگی  امام جمعه موقت شیراز و رییس اسبق دانشگاه آزاد اسلامی شیراز و شاعر برجسته کشوری دکتر حاج احد دهبزرگی که مقام معظم رهبری علاقه ی  ویژه ای به ایشان دارند می توان به عنوان شخصیت های ممتاز طایفه دهبزرگ نام برد.

این ده و مردم آن در طول تاریخ در معرض حوادث تلخ و‌ شیرین تاریخ  بودند و از سوء مدیریت ها و بی تدبیری های سیستم مدیریتی بی نصیب نمانده است باز مرداد و خاطرات تلخ و فراز و فرودهای ملال آورش از راه رسید۲۷  مرداد سال ۱۳۵۹ یادگار تلخ تاریخ که هیچ وقت از ذهن تاریخ ومردم آن دیار پاک نخواهد شد روزی که با یک بی تدبیری کوتاه و سهل انگاری ۵۹ نفر از بهترین سرمایه ها ، جوانان و نخبگانش در برابر چشم پدران و مادران خود به خون غلتیدند و تصاویر تلخ و دردناک آن روز ۳۸ سال است که جلوی چشمان بازماندگان آن حادثه خودنمایی می کنند اما  داغدیدگان ما به همان اندازه ضرورت که امیر بیان فرمودند از دنیا راضی بودند و  پاداش های  اخروی را بر مقاصد دنیوی ترجیح دادند.

جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و‌بازاریان بازار تهران(تعطیل نمودن یک روزه بازار)  ابراز همدری کردند و   اعزای عمومی سه روزه توسط شهید رجایی رحمه الله علیه، نخست وزیر وقت اعلام گردید.

 

علمای عزیزی که غم و اندوه حادثه دهبزرگ را درک نمودند:

مرحوم حاج سید عبدالوهاب بلادی

مرحوم حاج سید غلامحسین بلادی فرد

مرحوم حاج سید نورمحمد بلادی نژاد

مرحوم آسید عبدالمناف بلادی پور

از همگامان و بازوان سیاسی و نظامی   علما می توان از ،مرحوم آسید حسن حسینی ، مرحوم آسید سلیمان حسینی پور ،مرحوم آسید خلیل بلادی ،مرحوم آسید جمال بلادی و مرحوم آسید عبدالمنان بلادی پور ) نام برد .

عزیزانی که همواره با قرآن مانوس بوده اند(مرحوم آسید علی اکبر بلادی ،

مرحوم آسید اعظم مسلمی ،

مرحوم آسیدهادی بلادی، مرحوم آسید مرتضی موسوی ، مرحوم آسید یوسف بلادی، آسید مصطفی موسوی ، آسید باقر مسلمی )

شهداء گرانقدر روستا هم باید از :

شهید سید هدایت حسینی

شهیدسید کرامت الله بلادی

شهید سید شکرالله بلادی نژاد

شهید سید خداخواست جوادی فر

نام برد و از ۲۰ شهید دهبزرگ و سادات بحرینی مقیم شیراز یاد می نماییم.

 

در پایان خالی از لطف نیست عرض نمایم هم اکنون روستای ده بزرگ بحرینی و طایفه ده بزرگ) ۲۶ دکترا و دانشجوی دکترا دارند ،و به رسم ادب یادی کنیم از مجروحین و‌ بازماندگان آن فاجعه غم انگیز که امروز به یاری خدا و‌ لطف اهل بیت در مناصب  مختلف دولتی و‌ غیر دولتی به نظام مقدس جمهوری اسلامی خدمات بسیاری را از خود به جا گذاشته اند.

حجه الاسلام و المسلمین آسید حبیب بلادی پور  (امام جمعه موقت شهرستان باشت)

 

حجه الاسلام والمسلمین شیخ حبیب محمدپور  (مؤلف چندین کتاب و دبیر اسبق ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهر شیراز )

حجه الاسلام و المسلمین سید لطف الله جوادی فر  ( فرمانده عقیدتی سیاسی آگاهی شیراز )

سید عبدالغفار شفیعی ( اولین معلم روستا که این روزها در بستر بیماری هستند  و لحظات خود را با خاطرات خوش روزهای تعلیم و تربیت جوانان و نوجوانان روستا سپری میکنند و برایشان آرزوی سلامتی و عمری روز افزون داریم .)

مرحوم آسید عبدالرحمن بهیار مقدم (بلادی نیا)( از رزمندگان بااخلاص و شجاع که در طول ۸ سال جنگ تحمیلی جبهه های غرب و جنوب کشور را با گام های استوار و ایمان قلبی خویش درنوردید)

حاج ذوالفقار نوری ( از یادگاران دفاع مقدس ، ۶۰ ماه حضور فعال  در خط مقدم جبهه در دوران دفاع مقدس داشتند که اکنون در بستری بیماری هستند ،  برایشان آرزوی سلامتی و عمری طولانی داریم.)

مرحوم مشهدی علمدار نوری ( در زهد و عبادت کم نظیر بودند)

مرحوم مشهدی بارانی محسنی(در عبادت و پاکدامنی زبانزد عام و خاص هستند.)

مرحوم حاج بهمن محمد پور ( که با ادب ممتاز خویش به هر محفلی زیبایی می بخشیدند)

– مرحوم سید ابوالحسن بلادی

(مدیر کل اسبق آموزش و پرورش استان کهگیلویه و بویراحمد )

مرحوم کربلایی علی گرامی (فرهنگی متعهد ، متدین ، نیک سرشت و متواضع)

دکتر سید قدرت الله حسینی بحرینی

(۱۲ سال سابقه مدیریت آموزش و پرورش در سطح استان کهگیلویه و بویراحمد ،فرماندار نورآباد ممسنی و   نماینده مردم شریف گچساران و باشت  در دوره هشتم مجلس شورای اسلامی- جانباز ۲۵ درصد)

حاج سید حسام الدین بلادی نژاد  (معاون اسبق برنامه ریزی و نیروی انسانی اداره کل آموزش و پرورش استان فارس –   معاون اسبق آموزشی و تربیتی آموزش و پرورش عشایر کشور )

سردار حاج علی رضا محسنی (از فرماندهان تیپ المهدی سپاه فجر استان فارس در دفاع مقدس جانباز ۷۰ درصد)

سرهنگ حاج سید کرم الله حسینی  (فرمانده اسبق راهنمایی و رانندگی استان های کهگیلویه و بویراحمد و قم)

حاج سید نصرت الله حسینی

(از سرداران دفاع مقدس ، جانباز۶۰ درصد و ازفرماندهان میدانی  دفاع از حرم در سوریه )

حاج سید محمد بلادی فرد (رییس اسبق آموزش و پرورش شهرستان باشت )

دکتر حاج ریحان محمدپور  (از مدیران بلند پایه دستگاه های نظارتی و حقوقی )

سید ناصر حسینی ( مسئول میز مقاومت شورای عالی امنیت ملی و مؤلف کتاب گرانسنگ پایی که جا ماند )

دکتر سید عبدالرازق بلادی  ( از شخصیت های ارزشمند در وزارت علوم و تحقیقات و وزرات اقتصاد و دارایی )

حاج سید رجب بلادی (از قضات باتجربه و‌ عادل استان کهگیلویه و بویر احمد )

سید شجاع الدین حسینی ( از قضات عادل استان بوشهر )

مرحوم کربلایی جهان محمدپور ( رییس سابق دانشگاه پیام نور شهرستان باشت)

سرهنگ کیامرث نوری (رئیس پلیس اطلاعات و امنیت عسلویه )

آقای سید غلامحسین بلادی پور(مدیر اسبق تربیت بدنی باشت،معاون سابق اداره کل امور عشایری استان کهگیلویه و بویراحمد)

سرگرد سید اسدالله موسوی   (فرمانده و رئیس آگاهی شهرستان گچساران )

دکتر سید احمد بلادی (دکترای ریاضی که از دوران طفولیت سایه ارزشمند پدرشان را در فاجعه دهبزرگ از دست دادند اما با توکل برخداوند و همت بالا مدارج بالای علمی را کسب نمودند.)

آقای شاهرخ محمد پور   ( مدیر دفتر شعبه ۴۲ دیوان عالی کشور )

مهندس بهروز محمد پور  (مسئول وصول مطالبات پشتیبانی وزارت نفت)

شهلا دهبزرگی  (اولین خلبان زن ایرانی)

در پایان با تاسی به آن فرمایش گهربار بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی که فرمودند قلمی اسلامیست که از روی انصاف باشد .امیدوارم حق مطلب ادا و عزیزی از قلم نیافتاده باشد.

ایام بکام

سیدعلی حسینی پور

 

****************

شرح ماجرای انفجار روستای ده بزرگ باشت

به قلم سید سعادت الله حسینی پور

بی شک روز ۲۸مرداد ناخوداگاه ذهن همه ما را به سال۱۳۳۲ وکودتای سیاه انگلیسی آمریکایی و استبدادی می برد.در این روز دستان پلید استکبار و استبداد حکومت قانونی “دکتر مصدق” را سرنگون کرد و ۲۵سال طول کشید تا مردم ایران با دادن خون های بسیار طومار استکبار و استبداد را در ایران اسلامی برای همیشه درهم بپیچند.

در مورد این واقعه نویسندگان و فرهیختگان ده ها و بلکه صدهاهزار صفحه قلم فرسایی نموده اند.اما آنچه من امروز می خواهم بنویسم کمتر به آن پرداخته شده است و عوامل مختلف دست بدست هم داد تا امروز به فراموشی سپرده شود.

داستان و واقعه ۲۸مرداد روستای دهبزرگ ازتوابع شهرستان باشت خود داستان غم انگیز و واقعه تلخی است که نه توسط انگلیس و آمریکا و استبداد پهلوی بلکه در نظام نو شکفته جمهوری اسلامی رقم خورد و این در حالی بود انقلاب کمتر از۲۲ماه بودکه به پیروزی رسیده بود.

امام و مسئولین نظام تمام هم وغمشان این بودکه چتر فقر و محرومیت را از سر مردم بردارند. همه جهادی کار می کردند. روستای من دهبزرگ هم جزء اولین روستاهای محرومی بودکه طعم داشتن شیر آب در حیاط هرخانه ای را چشید.زنان روستا دیگر مجبور نبودندقریب به دوکیلومتر پیاده و یا با احشام و با مشکی که از پوست گوسفند آنرا درست می کردند بر سر چشمه بروند و با خود آب بیاورند.

بالاتر از روستای دهبزرگ وپشت کوههای بلند آبادی هایی بودند که سرجمع همه آنان را پیچاب می شناختیم.دولت وحکومت مصمم بود که تا آخرین روستای محروم ایران جاده،آب،برق ،گاز و تلفن ببرد.چند مدتی بود که صدای بولدوزر ، لودرو و گریدر از پشت آبادی در تپه ها و دشت ها به گوش می رسید.کم کم داشت به کوه بزرگ زرد نزدیک می شدند،برای شکافتن کوه زرد نیاز به دینامیت وباروت و تی ان تی(T.N.T)زیادی بودوپیمانکار محموله مواد منفجره را تحویل گرفته بود،طبق قانون باید مواد منفجره خارج از آبادی و در مکانی امن قرار می گرفت.

متاسفانه پیمانکار در این امر سهل انگاری نمود و دستگاه های ناظروقت هم چشم پوشی نموده بودند.لوله کش آب آخرین جوش را بر آخرین لوله زد و آب در لوله های روستا سرازیر شد، همه خوشحال بودند. لوله کش هم وسایل خود را جمع کرد و کنار جاده ایستاده بود تا ماشین حمل باربیاید و وسایلش را داخل آن بگذارد.

شاید از همه خوشحال تر لوله کش آبادی دهبزرگ بود که توانسته بود کار بزرگ برای مردمی محروم اما بزرگوار انجام دهدوخوشحالی مضاعفش به دلیل این بود که چند روز دیگر می خواست رخت دامادی برتن کند،نامش “اسکندرابراهیمی” بودو اصالتا بچه باشت بود.از همه خداحافظی کرد و حلالیت طلبید،در لحظات آخریکی از سادات آبادی جلو آمدو از اوخواسته ای داشت.

اما ابتدا در مورد ساکنین ده بزرگ بگویم. این روستا همان گونه که از اسمش پیداست روزی از لحاظ وسعت وجمعیت بزرگ بوده است و می گویند که روستا سه تا چهارمسجدداشته است وقدمت روستا به قبل از اسلام می رسد.روستا بواسطه اینکه بر روی صخره ای قرار گرفته بود که از لحاظ ژئوپلتیکی دارای امنیت بالایی بود واینکه چند چشمه و باغهای فراوان انار اطراف آن  قرار داشت مأمن و مأوایی برای سکونت قومی بود که در آن سکنی گزیدند.

قدمت ده بزرگی ها به خیلی زمان های پیش باز می گردد.اما درکنار ده بزرگی ها ،گروهی دیگر زندگی می کردند که اقامت آنها اواخر صفویه و اوایل افشاریه بوده است که به آنان سادات بحرینی می گویند.در طول دوقرن زندگی مشترک ده بزرگی ها از سادات اگر مومن تر و با ایمان تر نشده بودند،لااقل دست کمی ازآنها نداشتند.

سادات بحرینی برای همه مردم استان کهگیلویه و بویراحمد قابل احترام بودند.در هر قافله ای که یکی از سادات بحرینی بودند،معمولا غارتگران و گردنه بگیران از غارت قافله منصرف می‌شدند.کرامتشان زبان زد عام وخاص بود ومعمولا قسم مردم منطقه بجد آ سید محمدعلی و سید عبدالوهاب و سید عبدالمناف و سید علی اکبر و دیگران بزرگان سادات بود.مردم منطقه ساکنان دهبزرگ را به عبادت و تقوا و پرهیزکاری می شناختند و به جرات می توان گفت که کرامات آنان خود حدیثی مفصل است که در این مقوله نمی گنجد

 نیمه دوم مردادماه، فصل انار چینان است وتقریبا همه ساکنین درآبادی حضورداشتندو هرکس در باغش مشغول چیدن انارهایش بود وکم کم به غروب۲۸مرداد۵۹نزدیک می شدیم.سید حسین از سادات بزرگوار آبادی به اسکندر لوله کش نزدیک شد و گفت:که وسایل این پیمانکار در گوشه ای از منزلم است درب منزلم لولایش خراب شده است می ترسم برای وسایل این آقایان مشکلی پیش آید ومن شرمنده آنان شوم.

اسکندررفت و نگاهی به آن انداخت و گفت مانعی ندارد برایت آن را چند جوش می زنم و وسایل خود راکنار درب آورد.دهبزرگ، چیزی مثل روستای ماسوله درشمال است  و پشت بام یک خانه حیات خانه دیگری است منزل سید حسین بالاترین منزل درآبادی بود.من آن زمان پنج و یا شش سال داشتم و حال که فکر می کنم در شگفتم که چطور این همه جزییات به یادم مانده است.آن روز به همراه دیگر برادران وعموزادگان درباغ پایین آبادی مشغول چیدن انارها بودیم که متوجه دودی در بالای روستا شدیم، سیاهی مردی در پایین آبادی دیده می‌شد.

پسر عمویم فضل الله با صدای بلند ازاو پرسید که ماجرای این دود عظیم چیست؟او هم گفت که منزل سید حسین آتش گرفته است همه سراسیمه از باغ خارج شدند تابلکه خود را به منزل سید برسانند و بتوانند آن را خاموش کنند.من که از همه کوچکتر بودم قدم هایم هم کوچکتر بودحدود بیست تا سی دقیقه منزل سید حسین می‌سوخت.اما آنجا چه اتفاقی افتاده بود

در منزل سید حسین چند تن دینامیت و تی ان تی و باروت سر هم گذاشته شده بود.اسکندربی خبر از محموله انفجارات با اولین جرقه سیم جوشش در کمتر از ثانیه ای گونی های باروت را مشتعل کرده بود. حجم و گاز باروت آنقدر زیاد بود که درب خانه را کیپ و مسدود نموده و سید حسین اسکندر در دل دودوآتش به دام افتاده بودند.اگر در پنج و یا حتی ده دقیقه اول انفجار صورت می گرفت شدت حادثه قطعا کمتر بود.

همه مردم روستا بی خبر از اینکه محتویات منزل سید حسین چه چیزی است  دور خانه جمع شدند.هرکس می خواست به روشی درب منزل را باز کند تا بلکه بتوانند دومحبوس درخانه را نجات دهند.سید رحیم، یکی از اهالی روستا پتویی را خیس کرد وچند بار به دل آتش زد اما موفق نشدچند نفر با کلنگ می خواستند که از بالای پشت بام راهی به درون پیدا کنندو جوانان آبادی با دست و پا محکم به درب که کوره آتشین شده بود،می زدند تابلکه درب را باز کنند.

سید حسین و اسکندر در کوره آتشینی که هیزمش باروت و تی ان تی و دینامیت بود سوختند،آنان هم خیلی به درب زدند تا بلکه خود را نجات دهد اما عاقبت قبل از انفجار، روغن بدن آنان بشکل مایه از زیر درب سرازیر شد.

تقریبا نود درصد زن و مرد آبادی دور منزل مرحوم سید حسین جمع شده بودند ومن هم دویست متری صخره پایین آبادی را بالا آمده بودم که ناگهان صدای انفجار مهیبی که تاکنون نشنیده بودم بگوشم رسید. برای لحظاتی نمی شنیدم. شکل انفجار درست مثل بمب اتم هیروشیما و ناکازاکی بود.سنگها و آهن های تکه تکه به سرعت نور به اطرافم برخورد می کردند،خدارو شکر هیچ کدام با من برخورد نکردند.قطعا اگر یکی از آن سنگها به شکمم برخورد می کرد از ناحیه کمرم خارج می‌شد.

کمی بالاتر آمدم تکه ای از پهلو و دنده های یکی ازقربانیان این حادثه را دیدم. برایم مجهول بود که این تکه گوشت چیست ؟ وسط این کوچه چرا افتاده است!. چند قدمی بالاترآمدم یک پا به صورت کامل قطع شده بود و وسط کوچه افتاده بود.به منزلمان که در جوار منزل سید حسین بود رفتم سری به اتاقها زدم کسی خانه نبودو دو چایی ریخته بودند گرد وخاک سقف چوبی گلی آن را پوشانده بود.از نردبان بالا رفتم تا منزل سید حسین کمتر از سی متر فاصله بود سرند(گل بیز)روی خانه سه سر بریده در آن بود.

باید این نکته را هم اضافه کنم که علاوه بر محتویاتی که اشاره کردم در منزل سید حسین پل هایی فلزی وجود داشت که اگر صد تای آن را روی هم می گذاشتی به سقف نمی رسید. این تکه های آهن بر اثر شدت انفجار چند تن مواد منفجره تبدیل به ترکش هایی شده بودند که دست و پا و سر را قطع می کردند.

صدای انفجار آنقدر مهیب بود که می گویند تا صد کیلومتری شنیده شده است،خورشید غروب کرده بود و اتفاقی افتاده بود که همه را بهت زده می کرد وهرکس به دنبال عزیز و جگرگوشه اش می‌گشت.یکی می پرسید:پدر من را ندیدی؟دیگری می گفت:مادر من را ندیدی؟و دیگری سراغ برادر و خواهرش را می گرفت.

بین منزل ما و سید حسین منزل سید آقا موسوی بود.همسرش تکه آهنی به شکمش برخورد کرده بود و خودش و کودک چند ماهه اش رابه وضع رقت باری روانه دیار حق کرده بود.خودم را به مادرم رساندم دامن مادر را گرفتم و هرجا می رفت بدنبالش می دویدم،هیچکس هوش وحواس نداشت.

جلوی منزل سید حسین تکه خاکی برآمدگی داشت.مادرم التماس می کرد و به مردم می‌گفت که فرزندم عنایت زیر این تکه خاک است برایم آن را در بیاورید. اما مگر گوش شنوایی بود،هرکس بدنبال جگرگوشه  خودش می‌گشت.کم کم مردم روستاهای اطراف رسیدند.مادردست آنان را می بوسید و از آنان طلب یاری داشت.نفهمیدم مادر چطور می دانست که فرزندش زیر این تل خاک است.بعدها که سوال کردم چطور فهمیدی عنایت زیر اون تل خاک است، گفت: با حس مادرانه.

کلنگ که می زدند کلنگ دوم و یا سوم به زیر زانوی عنایت برخوردکرد وخون از آن جاری شد. هدایت دیگر برادرم که بعدها در دوران دفاع مقدس شهید شد، با دیدن این منظره حالش دگرگون شد و بیهوش به زمین افتاد.برادر دیگرم همت که بر اثر سهل انگاری برخی پزشکان برای مدتی از ناحیه پا معلول شده بود تازه سلامتیش را بدست آورده بود.او بغل خواهر مهربانم مهین تاج بود.

مهین تاج که می‌دید برادرم عنایت بی مهابا به دل آتش می زند تا بلکه سید حسین و دوستش اسکندر را نجات دهد ،همت را جلوی منزل سید حسین زمین گذاشت و بدنبال عنایت می دوید تا مانع از نزدیک شدن او به آتش گردد،اما دست اجل فرصت زندگی را از همت و مهین تاج گرفت و به همراه عنایت به دیار باقی شتافتند.از نحوه شهادت ننه و دایه ام بی بی گلی چیزی زیادی نمی دانم ولی همین را می دانم که خداوند در یک روز داغ چهار نفر از بهترین عزیزانم را بدلم گذاشت.

شدت انفجار آنقدرمهیب و بزرگ بود که بعضی از جنازه ها بیش ازیک کیلومتر پرواز کرده بودند.پسر عمویم فضل الله که زودتر از بقیه خود رابه محل حادثه رسانده بود جزء وفات یافتگان این حادثه  بود. سید دراج دیگر پسر عمویم پانصد متر پایین تر از محل حادثه جلوی منزلشان جسدش افتاده بود.با گونی های نخی مردم دست و پا و اجزاء قربانیان این حادثه را جمع می کردند.

حادثه دلخراش و عجیبی بود.بدون شک اگر دیگران هم بخواهند بنویسنداز نوشته من غم انگیزتر است.مثلا سید پرویز که پدر و مادرش وطفل بدنیا نیامده مادرش که معلوم نبود،برادرش و یاخواهرش است را از دست داد.و یا دیگر عمو زاده ام محمد صادق که پدر ومادرو تنها برادر و چند خواهرش را از دست داد.و یا خواهرزاده اش کوروش که پدر و مادر و یکی دیگر از اعضاء خانواده اش را از دست دادو هیچگاه طعم شیرین دست نوازش پدر و نگاه مهربان مادر را نتوانست تجربه کند.

خانواده های بلادی ،محمدپور و نوری وموسوی و بیعت هم نیز هرکدام مرثیه خاص خود را دارند.در اوایل اشاره کردم که عمر انقلاب هنوزبه دو سال نرسیده بود وفاجعه غم انگیز غروب۲۸مرداد ۵۹دهبزرگ ، دهها کشته وزخمی داشت.

مردم این روستا یا عموزاده و یا دایی زاده های هم بودند وامام برای این مصیبت بزرگ پیام تسلیت فرستاد.رییس جمهور وقت سه روز عزای عمومی اعلام کرد وسران روسیه و چین و دیگر دول دنیا پیام تسلیت فرستادند،بازار تهران تعطیل شدودر اکثر نقاط،ایران مراسم یاد بود برگزار کردند.

مصیبت سنگین بود. قرارشد برای تسکین الام داغ دیده ها کارهای مادی فراوانی انجام شود.پیمانکار پروژه دستگیر شدو پرونده ای قضایی برای این فاجعه تشکیل شد.۳۳روز بعد صدام دیوانه به کشور ما لشکر کشید و جنگ آغاز شد وبا با شروع جنگ وعده مسئولین هم فراموش شددو چند جوان ومیانسالانی که هم از این روستا زنده مانده بودند همه به جبهه رفتند”شهیدان سید کرامت الله،سیدهدایت الله و سید شکرالله “.

اما تلخی این واقعه آنگاه دوچندان می شودکه در قانون مجازات اسلامی اگر کسی توانایی دادن دیه را نداشته باشد. حکومت اسلامی باید آن  را از بیت المال بپردازد.با اعمال نفوذ برخی ها در پرونده  این حادثه سید حسین متهم ردیف اول شناخته شد!،پیمانکار متهم ردیف دوم،اداره راه متهم ردیف سوم و یکی از سازمان ها هم متهم ردیف چهارم شناخته شد.

اما پرویز که همه عزیزانش را از دست داد هنوز مجرد است  بانویی را می شناسم که هشتاد درصد شنوایی اش را از دست داده است.دیگری نیز طعم شیرین مادر بودن را برای همیشه از دست داد؛براستی چرا این همه غم وغصه بدلیل اهمال وکم کاری پیمانکار و برخی مسئولین صورت گرفته است.

لینک کوتاه : https://fanooszagros.ir/?p=58282

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 10در انتظار بررسی : 1انتشار یافته : 9
  1. سلام من نوعی مطلبتونو خوندم فقط فهمیدم یک انفجاری رخ داده در روستای شما وعده ای فوت شدند وبازاریان تهران همدرد شدند وتعطیل شدند ولی از علت انفجار چیزی ننوشتن کاش توضیح میدادن تا ماهماز علت این اتفاق مطلع میشدیم

  2. کی تاحالاسیدقدرت دکترشده

  3. دنیای با او بودن به ما نیاموخت که بی او چه کنیم
    اما وفایش به ما آموخت که محبت های بی منت و بی صدای او
    را که جاودانه در جان زندگی مان سبز است، فراموش نکنیم.
    به یاد عزیزانی که شمع وجودشان دیگر پرتو بخش محفل ما نیست و تحمل فقدانشان برای همیشه موجب تالم قلوب ماست ولی یاد و خاطره اشان همواره در دلها زنده و جاودان خواهد ماند
    فقدان جانگداز درگذشت این عزیزان را به خانواده محترمشان تسلیت عرض می نماییم .
    درود،بر تو دوست خوب و مهربانم

  4. خیلی متاثر شدم، خدا رحمتشون کنه
    باتشکر از آقایان حسینی پور که شرح ماجرای ده بزرگ رو نوشته و ارسال نمودند.

  5. احسنت به هر دو تون بسیار عالی قلم زدید

  6. پیشنهاد می کنم هز سال یک روز را به بهانه دهبزرگ باهم پاس بداریم

  7. سلام ای برادر بگرد وپیدا گن پرتقال فروش را.؟!؟!؟!؟!

  8. روحشان شاد و خدا رحمتشون کنه من تا حالا نمیدونستم خیلی ناراحت شدم.

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.