فانوس زاگرس؛
بیست و سوم ژوئن (دوم تیرماه)روز جهانی زنان بیوه بود.
هدف از نام گذاری روز جهانی زنان بیوه حمایت از این آنان و جلب توجه افکار عمومی در کشورهای مختلف جهان به وضعیت، حقوق و دشواریهایی است که زنان بیوه با آن روبرو هستند.
ملک تاج گرجی نیا از زنان اهل قلم نوشته ای به شرح ذیل در وصف این قشر آسیب پذیر جامعه برای این پایگاه خبری ارسال نموده اند .
فانوس زاگرس از نویسنده محترم و این قشر جامعه بدلیل تأخیر در انتشار این مطلب پوزش میطلبد.
به قلم ملک تاج گرجی نیا
همیشه آرزو داشتم که بنویسم برای زن
برای درد زایش و برای رنج مهربانی ،
همیشه زنی
که مادر مردی است
در من مویه میکشد ،
ومردی که پدر
ویا برادر
وشاید پسری شبیه من
ویا
زاییده از درد های
من بود ،
در بطن خودم قانون مینویسد
که گناه بزرگ منم
،گناه بزرگ
زن بودن من است ،
آنگاه که از تن به ترانه میرسی ،
از گیسو به گسل ،،،
از لبخند
به لهیب خسته قانون ،
گناه منم
آری ای
همه فرزندان من ،
،،گناه منم
که یاد نگرفتم به جای شانه های تو
شرارت را ،،
گناه از من است ،
که زود میبخشم
وازیادم میرود
طلب هایم ،،،
من
اولین ظالمی هستم که هرکس دردادگاه دلم حاضر شود ،
مهر مهربانی ام پای حکمش حک میشود ،
ودستور میدهم به لبخند ،
وشاید هم
به نوازش قاتلی فتوا دهم
که مادرش آز ترس خراشیدن تن فرزند
هرگز دلش نیامد که دستهای پینه بسته ا ش را به نوازش مادرانه ای مفتخر نماید ،،
فتوا میدهم
به رهایی ،
به ترانه های وحشی کال
برای تسکین آلام مرد ها .
آری
من قاضی خوبی نیستم
همه احکام صادر ه از جانب من
بوی شعر میدهد ،
بوی شمیم بومادران ،
من میتوانم در احکام صادر شده از قضاوتم
دستور بدهم که قانون اساسی مهر را باید مراعات کنیم ،
من میتوانم در طی یک حکم طناب را به گردن تفنکها بنویسم ،
ویا کمی مهر زیر میزی
بگیرم
ودر حکم یک نا مهربان محکوم
به مهریه بنویسم
محکوم به مهربانی
همیشه آرزو داشتم که بنویسم برای زن،
وقتی که قادر است گدایی کند
،مهر را
،به جای مهریه
و
گونه هایش را بخراشد ،و
موهایش را چنگ بزند
و
برای تن رنجور فرزند
تن زیبایش را بفروشد
،ویا
کنار پیادروی خیابانی بساط بگستراند
وبلوط بفروشد
بومادران
ویا میخک را
،و
شعر بگوید
وشروه هایش را
ویا ترانه هایش را
در کنار جنازه فرزند تیر خورده زنی دیگر
نعره برکشد
،به زخم فرزند چاقو خورد ه خودش
،ویا طنابی که بر گردن مردش محکم میشود
و
یا آتشی که دامن دخترش را زبانه میکشد
ودر هولناکترین داغ تاریخ وآتشی خانمان سوز کنار منقلی
ویا اجاقی دست پسرش ویا برادرش وشاید هم مردش دل اورا می سوزاند
،خاکستر میکند ،
یربادش میدهد ،
زنی که موهایش را می برد گونه هایش را چاک میزند ,
زنی که لبهایش را سرخ وچشمهایش را سرمه میکشد تا در آغوشی سرد واهنین همه ی خودش را حراج کرد ه به قیمت دوستت دارمی
دروغین ،،
،من همیشه آرزو داشتم بنویسم برای
،برای خودم
،
ودختری که از من میخواست تا عدالت را برایش تشریح کنم
وفردا روی سنگ قبرش نوشتم من اولین ظالمی هستم که بدنیا آمدم
در من همیشه زنی هولناک
، دل شب را درمی نوردد ،
ومن سراسیمه بدنبال اش با پای پیاده. میدویدم وفریادگوش راخراشم آبی نمیشود به خاموشی شعله های سرکش آتش ,, ،مادری که نیمه شب خود را به تن لخت خیابان زده است
تا پیت بنزین را در نیمه شبی هراس انگیز
به تمام قانون های اساسی من بپاشد
در توهم پاسگاهی
که فکر میکرد پاس میدارد حرمت مادری اش را
من همیشه آرزو داشتم که بنویسم برای زن،
ودختری که از من میخواست تا عدالت را برایش تشریح کنم
وفردا روی سنگ قبرش نوشتم من اولین ظالمی هستم که بدنیا آمدم
اولین عدالتی که مرده است روی سنگ مزار تو
،،،من آرزو دارم بروی سنگ قبرش بنویسم ،،
فریاد را
،که مرا ببخش ،
من زن بودم ،ونمیتوانستم عدالت را تشریح کنم آنگونه که خودم را ،،،
مراببخش که نتوانستم نیمه شبی آردیبهشتی شعله های سرکش آتش را بر تن سوخته مادرت آبی بپاشم
،،،من زن بودم وفقط یاد گرفته ام وقتی کسی میسوزد ضجه های در دناک سر دهم ،،،
مرا ببخشید ای همه دخترانی که گلها را به نامتان سند زده آند ،وهمه زیباییهای خاک به نام شماست
،،،وبار سنگ هم بدوش
شماست
،،،ای گلها گلها گلها ،،
یاسها ،
گلنارها
،فرشته ها ،
،صنوبرها ،
های سوخته
ما را ببخشید که وارث دستهای ناتوانیم
،وارث حرفهای نگفته وارزوهای ناتمام،
،،همیشه آرزو داشتم که بنویسم
برای زن و برای خودم ،
،که مجبورم بدون امضای قرارداد ی
به نام زن
و به نام مادر
سکوت کنم ،
مهتاب شبهایی
که عاشقانه ها
به شعر هایم تنه میزنند
و می دانم که بهتر است بدنیا آمده باشم
تا ایستگاه سکوت را بستایند
برای من ،
در قرار دادهای که من امضا نکرد ه ام
،