“مالَ بالا، مالَ زیر”
بقلم سبد کاظم فاضل؛
به دو کفه ترازویِ می مانند که زیر و زِبَر می نمود و اینک،کفه ای تهی از احساس و کفه ای دیگر،سرشار از احساس. کفه مالَ بالا،مهر و مودّت ایلی را “پشک” نموده و سبک سر و رو به بالا می نماید و کفه مالَ زیر،مهر و مودّت ایلی را ” ریکاوری” کرده و سنگین سر و زِیرین می نماید.
*تش بگرهِ مالَ بالا،مالَلَ ایکنِ پشک*
*شای بیا مالَ زیر، مالَلَ ایکنِ جمع*.
گاهی بیتی ازشعر، دنیایی از احساس را در سرازیریِ دل” ریزان” می کند و یک بیت یا نیم مصرع،حاصلِ قرون متمادی احساسِ زندگیِ ایلی و عشایری است که دل ننه های ایلی و پیرزالانِ دشت و صحرا تجربه کرده اند و تجربه قرن هایِ قرن احساس و همدلی در “اِشکفتِ نیم مصرعی ” چال” می کند.
“پِشک”
معادل فراق است.
پشک و پِلا در نیم مصرعِ فوقانی،لغت واره ای پر سوز و گداز بوده که مَخرجِ “تَنگیِ دل” است. هر گاه ریگزارِ پاره دلِ صنوبری ازآب مهر و محبت و دورهمی های ایلی و مراوداتِ ایلی اشباع گردد،تری و طراوت به بار آرد و” مالَ بالا” فواره ای است که چون بالا گیرد،نُقصان شادی و گسستگیِ مهر و محبت به بار آرد و غنچه شادی که نهایت رسد،” تهله خواریِ” دل و پرپر شدنِ احساس و”پشک شدن” مِهر به دنبال آرد.
*”تَش بگره مالَ بالا،مالَلَ ایکنِ پِشک”*
“جمع”
معادل وصال است.
نرم واژه ای احساسی که شادی و نشاط به بار آرد و دل های گُرم گرفته و کِز گرفته را که آواره احساس ایلی شده و در آوارِ ریز خارهایِ فراق،شقایقِ خونین شده است دوباره چون غنچه شکفته و شکوفا می گردد.
“شای بیا مالَ زیر، مالَلَ ایکنِ جمع”
“مالا بالا”
کاروانِ ایلی”غروس خونون” با صدایِ شبانیِ “هِرررر”،” هخخخ”، کوچ را آغاز می کردند و چند نفری، مُجرب،دشتی از “گله و رمه” را بسویِ سردسیرِ سیر شده از شیر بهاری،فرماندهی می کردند.جهت تامین امنیت مالی و جانی گله، گله ای از پاسندگانِ زرد و سفید، جناحینِ گله را مشایعت می کردند. قافله ای از اسبان،مایون هاواُلاغانِ باری، تمام اسباب زندگی ایلی و عشایری بر پشت آنها باربندی شده است و عده ای از ایلبانوان و ننه های ایلی با لباس های محلی و گاهی رنگی و گُل مَنگلی بر پشت بار نشسته و عده ای “پره به دست” و’پَره چرخان” با دستانِ پشم بسته و پشم بار در حالی که ” چِرچِر” بر بال هایِ پره، پیج و تاب می دهند، در عقب قافله در حرکتند و هر چند مدتی در وُردی بین راهی اتراق می کنند و هر چه به سردسیر نزدیک تر می شوند،” نَم و تیفی” از خاطراتِ گذشته در ذهنشان تداعی می شد:
*به یادِ یار و دیار چنان بگریم زار*
*کز جهان ره و رسم سفر براندازم.*
“مال بِهسَن”
هر “مالی” معمولا، در وُردی و دیاری، در کنار قنات یا چشمه ای اُتراق می کند،وُردها مرزبندی و نامگذاری شده اند و از این نام و نشان های وُردی در زبان ایلیاتی به عنوان آدرس های ایلی استفاده می کردند و آدرس های وُردی در دشت وسیع به بن بستی نمی رسید و از هر طرف یَله و آزاد بود و اگر گاهی هم بن بستی بود، بن بست آن، کوه و کمر بود. وُردها، عشق های زیادی را به چشم دیده اند، لیلی و مجنون های زیادی در زیست بوم ایلی عشایری دل از دست داده اند.در نگاه تیزبینِ عاشق،وُردها و اَطلال و دَمَن های دیارِ یار،بویِ نمناکِ عشق می دهند.صدایِ “کَوگِ مَهسِ کُهی” و صدای چشمه ساران در کنار زُلالی و روانی آب ها و سبزی سبزه ها،صفای خاصی به دلها می بخشد و طبیعت رنگینِ خدادادی در کنار پهن دشتِ چویل، درمه، دینشت،هوای عطرآگین تازه ای را بدرقه شان می دارد،با این همه تری و طراوت و تازگی طبیعت، اما پراکندگی وردی،”پِشکی احساس” به دنبال دارد.
و زرآورد نیروم، دیلگون دیاره/ دیلگون جی دلبره،دل سر نیاره.
“مالَ زیر”
طبیعتی را که بهار دایه اش بود و آن را شیر تری و تازگی می بخشید، هم اکنون در زوالِ تری و تازگی قرار گرفته است و و پهن دشت بهشتِ بهاری، اینک،هم لگدمال و دهن مالِ گله و رمه گشته است و هم بی مهری برآن وزیدن گرفته است و زرددشتی از پیوار و خرکول هایِ پیر را به نمایش گذاشته است و بوی مهرگانی و خزانی را استشمام نموده است و ایل به ناچار باید به وُرد گرمسیری خود باز گردد.
“بُر شدن”
در هنگام مالا زیر و مالَ بالا در فاصله مکانی آن دو، روستاهای واقع شده اند که باز هم بنابر رسم و رسومات ایلی،دامدار بودند و این امکان داشت که در یک زد و برخوردِ گله ای، تعدای از گله های از هر کدام از گله اصلی جدا می گردید و به گله دیگر ملحق می شدند و هرگاه گله های روستا به” قاش” آورده می شدند در حالی که تعداد گله ها زیاد شده بود در نگاهی عجیب گفته می شد که “قرآن بُزَلِ مالَکِیَل،باهاشون اُومَنِ و منِ قاش” یا بر عکسی تعدادی از گله های روستا به گله هایِ “مالَکِیَل”،ملحق می شدند و می بایست، فرد روستایی و فرد مالَکِی این گله های تار شده را به صاحب اصلی برگشت می دادند.
” یه دونه، دو دونه”
در دو تایم و زمانِ متفاوت،گله را به چرا می بردند.
” دون” همان نوبت است. در اواسط فصل بهار و فصل تابستان که مدت روز، طولانی می شد و مقارن با ” مالَ بالا” بود،صبح زود که هوا گرگ و میشی بود،صدای زَنگلِ گله که از” قاش” بیرون زده می شد. شنیده می شد و در این فاصله زمانی می گفتند که” بُزَل دو دونی وابیینه” و صبح زود، برای چَرا به سمتِ دشت و کوه هدایت می شدند و در ظهر” جنگ ” که اوج گرما و سَرریزِ گرما بود،دوباره به قاش آورده می شدند و چون در این مدت گله در پهن دشت بهاری و تابستانی به علت فراونی علف و سبزه خوب به چرا می پردازد، در دو نوبت ظهر و عصر دوشیده می شود و بعد از دوشیدن و استراحت کوتاهی در قاش،دوباره به عنوان نوبت عصرانه،گله به کوه برده می شود و نزدیک به غروب دوباره به قاش برمی گردند و در اواسط فصل پاییز و زمستان گله” یک دونه” می شد و با توجه به برودت هوا و کوتاهی روز، هنگامی که خورشید بالا می آمد، گله از قاش بیرون رانده می شد و نزدیک به غروب دوباره به قاشق برگشت داده می شدند. هر ساله دوبار اتفاق می افتاد و کسانی که گله داشتند یا خودشان چوپان بودند یا یک چوپان می گرفتند و حق و دستمزدی سالانه برای او مشخص می کردند و هنگامی که گله” دو دونه ای” می شد در هنگام اولین ظهر بازگشت گله از کوه،صاحب گله چیزی که مورد دلخواه چوپان باشد،باید خرید می کرد و در محل ورودی چوپان وگله به روستا قرار می گرفت و تقدیم به چوپان می کرد و شی خریداری شده را از قبل یا خود چوپان مشخص می کرد و یا این که بر اساس سلیقه ایشان خریداری می گردید و همین طور هنگامی که گله” یک دونه ای” می شد،باز همین روال طی می گردید.
“قاش،کُله، تِری”
در بازگشت گله، هنگامی که” دو دونه ای” بودند،در اواسط بهار تا اواسط تابستان،چون چرایِ دام به خوبی صورت می گرفت،بنابراین گله و رمه شیر زیادی داشت و در هر دو نوبت ظهر و عصر دوشیده می شد،اما در اواخر تابستان بنابر نامناسب بودن چرای دام در هنگام ظهر دوشیده نمی شد و فقط از شیرِ ذخیره شده در” گلون” گوسفند به عنوان نوشیدنی کَهره و بره های نوزاد استفاده می شد و گله و رمه در فصل بهار و تابستان به درون قاش وارد می شد و قاش حصارکی چوبی یا نی ای بود که به آن “اوشا/حوشا” هم می گفتند و در فصل پاییز و زمستان به خاطر برودت و سرما در درون آغل یا ” زیرین” قرار می گرفتند. کهره و بره های گله در مکانی به عنوان” کُله” قرار داشتند و”کُله” معمولا حصارکی چوبی کوچک بود که در فصل زمستان درون آغل یا ” زیرین” ساخته شده بود و در فصل بهار و تابستان این کهره ها و بره های نوزاد را در بیرون از ” کُله” به دام و بندِ ” تری” می کشانند و ” تری” ریسمانی بافته شده و طویل بود که در طول این ریسمان بافت شده ،حلقه های دایره ای بافته شده دو سری و جفتی قرار داشت که آویزان ریسمان بودند که” سر و پوز” کهره را به آن بند می کردند.
” دوشیدن، دوهتن”
ننه های ایلی با پاتیلِ مسیِ بزرگی وارد قاش می شدند و کسی که گوسفندان و بزها را به نزد ننه های ایل جهت دوشیدن می آورد، چون در حالت” بُز به دست”بود، عنوان شغلی اش را” بُز یا گوسفند وَ دس دادن” می نامیدند..بدین صورت بود که درب کله را باز می کردند و هر کهره ای که به صورت ناخواسته از ” کله” بیرون می زد، شدت گرسنگی و مهر مادری ایشان را با سرعتی باور نکردنی به سمت ” گلون” مادری هدایت می کرد و دو دوست خود را بر زمین می نهاد و ” تنجه گلون” را در دهان می گرفت و در حالی که سر خود را مدام می چرخاند و چشم هایش بالا و پایین می شد و بزغاله و گوسفند مادر با زبان زدن بر پشت آن، مدام مهر و محبت خود را نشان نی دادو شیر آزاد می کرد. رسم بر این بود که یک دقیقه ای باید با دهان خود عمل مکیدن انجام دهد تا هم از شدت گرسنگی کاسته شود و هم مادر با این کار شیر را به رگ ها و شاهرگ های گلون خویش آزاد نمایید، این نوعی تردستی و فریب ننه های ایلی بود که با این کار خود، می توانستند به راحتی شیر را بدوشند .
“گو گویَری” و “خوایشت/خوایِش”
در هر دو حالت، شیر آزاد می شد.
هرگاه ننه های ایلی، هنگام دوشیدن احساس می کردند که گوسفندی یا بُزی شیر نمی دهد، فرمانی دال بر ” گو گُویری” می دادند،بدین منوال که دوباره کَهره یا بره همان گوسفند را آزاد می گذاشتند تا دوباره عمل مکیدن انجام دهد تا شیر آزاد گردد و عمل دوشیدن از سر گرفته شود و اگر بنا به هر دلیلی گوسفندی،نوزاد خود را از دست می داد در هنگام دوشیدن،ننه های ایلی با مشکل مواجه می شدند،چون شیر خودش را آزاد نمی کرد و معمولا کهره یا بره گوسفندِ دیگری را به شیوه پنهانی می آوردند تا عمل مکیدن را انجام دهد که معمولا بُز و گوسفند با توجه به غریزه فطری خود نوع فریب و پنهان کاری را تشخیص می داد و آن شیر اصلی خود را آزاد نمی کرد و این احتمال وجود داشت که با لگد زدن مداوم، لگن و پاتیل شیری را لگدمال کند و تمام شیر درون پاتیل را به هدر می داد.یا اینکه ممکن بود که چنین گوسفندی به نوع خاصی از کهره و بره نوزادان، علاقه نشان می داد و شیر خود را کامل آزاد می کرد و این در نوع خودیک شگفتی از شگفتی های جهان خلقت است که در نوع خود قابل تامل و تدبیر است.
“خوایِشت کردن”
هنگام عمل دوشیدن هرگاه گوسفند دهان خود را در حالت جویدن قرار می داد و بالا و پایین می کرد که همان نشخوار کردن است در این حالت شیر خود را آزاد می کرد که به آن ” خوایش کردن یا خوایشت” می گفتند و در این هنگام که به کام و مراد ننه های ایلی بود یکی از بهترین حالت احساس شادیِ آنان بود که معمولا اشعار شیر دوشی هم در این حالت خوانده می شد…..ادامه دارد….
*سید کاظم فاضل*
*نشسته بر راهوارِ نسیم خوش بهاری*
*۲۳فروردینگاه ۱۴۰۴*