فقرا عید ندارند
می خواستم عید را تبریک بگویم اما نگاهم به دستان پینه بسته کارگر روزمزد افتاد که در گوشه خیابان چمباتمه نشسته بود و به عابرانی می نگریست که دستان شان پر از جعبه های شیرینی و تنقلات بود.
زبانم نچرخید و نتوانستم تبریک بگویم.
به پیرزن فرتوت می نگرم که فرزندانش در پیری رهایش کرده و او مجبور است دست گدایی بسمت مردم دراز کند تا شاید قوت شبانه اش تامین شود.
یاد جمله ایی افتادم که می گفت ، هرگاه دلت شاد بود آنروز عید است و من دلم شاد نبود.
چگونه شاد باشم وقتی جوان تکیده ایی را می بینم که غرق در اعتیاد و رها شده در جامعه می گردد.
چگونه شاد باشم وقتی مادر کودکان یتیم از فرط نداری دست بکارهایی می زند که زبان از بیانش قاصر است.
چگونه شاد باشم وقتی معلمی بازنشسته را می بینم که با حسرت نگاهش به ویترین مغازه ها گره خورده و ناتوان از خرید کمترین ها در ویترین است.
چگونه شاد باشم وقتی دخترکان دم بخت نگاهشان بر چهار چوب درب خشکیده و انتظار نامعلوم را در خیال مرور می کنند.
هر چه به خود فشار آوردم تا بلکه زبانم بچرخد و تبریک بگویم نشد و دعا کردم همیشه رمضان باشد چراکه گرسنگی مردم میان روزه داری گم می شود.
پس با خیال راحت می گویم، رمضان مبارک
چگونه شاد باشم وقتی دلی شاد نیست
فقرا عید ندارند
چگون شاد باشم وقتی پیرزن رها شده برای قوت شبش گدایی می کند
لینک کوتاه : https://fanooszagros.ir/?p=176959
- نویسنده : سید قربانعلی موسوی شیرازی
- ارسال توسط : سید قربانعلی موسوی شیرازی