حمداله معتمدی؛
کمی قبل از شروع جلسه دفاع از پایان نامه کارشناسی ارشد، استادی بازنشسته با موهای سفید و کم پشت، داور جلسه بود. دانشجوی کناریام را صدا زد و گفت بچه بهبهانی؟ گفت: بله استاد! گفت: لری یا بهبهانی؟ جواب داد: لر هستم استاد. پرسید: اوضاع انتخابات در بهبهان چطور است؟ گفت: رقابت بسیار گرم و پرشور است استاد. گفت: چند کاندید لر و چند تا بهبهانی…؟ جواب داد: سه تا لر و یک بهبهانی. پرسید: بخت با کی یاره؟ گفت: هرچه هست، بین دو کاندید لره! گفت: یعنی بهبهانی رای نمیاره؟ جواب داد: نه استاد، واقعاً امکانش نیست! استاد سری جنباند و نفس عمیقی کشید و گفت:《 این لرا، دارن پا تو پای رهبری میکنن! دیگه دارن پا تو پای خدا هم میکنن! 》
سالهاست که این دیالوگ در خاطرم مانده است و آن را جدی گرفتم. تنها به این خاطر که یک طرف این دیالوگ استادی است با سواد و با تجربه، آن هم بهبهانی باشد و دکترای علوم سیاسی.
نوشتار بالا پیش درآمد ورود به مبحث و موضوعی است که پرداختن به آن در این روزهای حساس ایران زمین بسیار الزام آور است! الزام آور از این حیث که دشمنان ایران آگاهانه ایرانیان را به ورطه تنشهای قومی تفرقه افکنانه انداخته اند! اگرچه این روزها وطن بوی جنگ و خشم و نفاق و انتقام میدهد اما ،خردمندانهتر آن است که در میانه این محشر، بساط عیش منافقان داخلی را لگدمال کرد.
روی صحبتم با 《ایرانیانِ سلطه گر و تجزیه طلبِ لرستیز است و نوپانلُرهای تجزیه طلبِ ایران ستیز! آنان که مدعی اند: ما لر هستیم و ایرانی نیستیم!
باید گفت که آنچه شما آن را تحلیل و تفسیر واقع گرایانه میبینید، نمیتواند همه واقعیت باشد! و این آخرین و دیرآ ترین تفکریست که به ذهن یک اندیشمند و نظریه پرداز لر خواهد رسید! این تصمیم متعصبانه، مصداق دندان زدن به گرهی است که با دست باز میشود!
درست است که سیل و کوهشورِ فقر بر گرده مان میزند و غارت شده ی طوفانِ استبداد مرکزیم اما، کنون چنگ انداختن به ریشه بَنگرو”ی تجزیه طلبی، بیش از آنکه نشان جسارت باشد، خسارت است و بُزدلی!
رسیدن به نوعی عدالت و مساوات اجتماعی در حاکمیتی ملی گرا و متکثر نیاز به دستیابی به ابزار دانش و درنوردیدن ساختارهای تاریخی و فرهنگی، و تسلط بر مباحث و نظریات سیاسی و جامعه شناسانه است.
اعاده ی حق، از چنگال سلطه مرکزی، آنجا که جای خودزنی نباشد، نیاز به مبارزه مشروع در قالب گفتمانهای ملی میهنی است!
این روزها حماقت و حسادت و دشمنی جماعتِ لرستیز، در قالب سریالی به نام سووشون” گل کرده است و بهانهای دست متعصبانی داده است که دور از گودِ واقعیت ایستاده اند و معتقدند: لرها باید یک بار به عنوان آخرین مَفَر، دست به اسلحه برده و با هر ابزاری با حاکمیت وارد جنگ و جدل شوند! راهکاری که بیش از آنکه نشانه شناخت و سیطره تاریخی و سیاسی اجتماعی بر موضوع باشد، نشانه نوعی استیصال معرفتی بر شرایط موجود، و عدم برخورد واقع گرایانه با آن است!
دارند از جدایی طلبی در میان مردمی حرف میزنند که جغرافیای کیانی شاهنامه را صاحبند و در یک کلام زاییده زاگرسند از مام وطن!
لرها زاده هزارگان این دیارند و هنوز بند نافشان به ایران متصل است، چنانچه قشقایی و کرد و ترک و بلوچ و آذری و گیلک و مازنی و …! آنکه باید از مادر بِبُرد، ما نیستیم و لُر فرزند مشروع مامِ وطن است. راهکار اساسی آن است که، نخست: مردم لر باید بپذیرند و بشناسند دشمن و دشمنیها را و بر اساس آگاهی در قالب دستاوردهای سیاسی و فرهنگی در جهت به ثمر نشستن مطالبات خویش تلاش کنند. تبعیض بر علیه لرها در دوران معاصر کماکان ادامهدار بوده و این اتحاد و همدلیِ مجازی و حقیقی در میان لرها، واکنش افراطی مربوط به همان تحقیرها و به حاشیه راندنها بوده است! برای همین است که مدام تکرار میکنم باید این تحقیر و توهینها را هر بار مرور کرد و به خاطر سپرد، به مثابه بیماری که از درد و رنج خود در ازای درمان، نهراسد! بیمار تا نپذیرد که بیمار است و شجاعانه درد و عفونت را لمس نکند پروسه بهبودی فاقد معنا و مفهوم است! لرها باید شجاعانه و صبورانه بخوانند و بفهمند توهینها و تحقیرهای سیستماتیک و سلطهگرانه ی مرکز را!
هر اثر هنری، حامل نمادها و نشانه هایی در متن روایت خویش است!
باید پرسید که چه کسانی و چه نهادی در پشت پرده این نمادها و نشانهها وجود دارند؟
برای آگاهی بیشتر، لازم است نگاهی عمیقتر و دقیقتر به متن داشته باشیم! یعنی لازم است که توان تفسیر نمادها و نشانههای به کار رفته در یک اثر هنری مخرب (از نظر سوژه) را داشته باشیم!
چرا نشانهها؟ نشانههایی مانند فقر گرسنگی، خشونت و لباسهای کهنه و غیره! نظام سلطه در حکومتهایی که از تنوع اقوام برخوردارند و کثرت گرایی را تاب نمیآورند برای باز تولید این سلطه و سرکوب و به حاشیه بردن سایر اقوام دست به تولید محتواهایی به ظاهر هنری اما توهین آمیز و قوم ستیزانه میزنند!
《رولان بارت》میگوید: 《بعضی تصاویر چیزی فراتر از ثبت موضوع اند! زخمی میزنند که هر بار که نگاهشان میکنی تازهتر میشود!》. نظارهگر زخمی میشود و به معناهای پشت سکانس میرود! در این فرایند، رشتهای از خرده زخمهای در هم تنیده، که هر بار تماشا، تیری متفاوت از کرانه ای دیگر بر قلب میزند!
روایت فقر، حاشیهنشینی، خشونت، عصبانیت و گرسنگی و سیطره استبداد در لرستان (جغرافیای لرتبار)، کدهای آشکار محرومیت ساختاریاند.
لباسهای وصله خورده و ریش ریش و عصبانیت، نه فقط نشانه فقر و محرومیتند بلکه، استعارهای قوی و معکوس، از بلوطهای زخمی و کَلخُنگهای تنها و بادهای سورت سرما و تش باد گرما در این جغرافیاست! این کدها و استعارات و نشانهها، زمانی که تبدیل به اثری هدفمند و موثر در دست استبداد و سلطه ی مرکزی میشوند، بدل به واکنشی خشونت آمیز و نیشتری دردناک میشود! زخمی دیگر از جهتی دیگر که به روح مردم لر وارد میشود، فهم عمیق این موضوع است که انگار عفونت درد را به آینده میبرد، و این سوال در ذهن مخاطب ایجاد میشود که، آیا قرار است در آینده نیز فرزندان ما همچون پدرانمان در زیر سایه این سلطه تحقیرآمیز روزگار بگذرانند و شاهد این چرخه ی دردناک توهین و تحقیر و غارت تاریخی باشند؟
نظارت بر چرخه ی توهین و تحقیر، آنگاه که با دانستن” و فهمیدن متن همراه میشود، درد را عمیقتر میکند! جای شک و تردید نیست، که تداومِ تبدیل لر” از مردمانی ملیگرا و ایراندوست به مردمی بیهویت، تنها تحریک آنها به جدای طلبی است! برای فهم بیشتر باید از سطح دیالوگها و واژگان و تصاویر، به ساختارهای سلطه بیاییم و از بلندای سلطه، به ساز و کار سیاستِ لرستیزی و قوم ستیزانه در ایران رسید .
لرها به یاری فضای مجازی و اشاعه متون تاریخی و روایات محلی و خلاقیت در شعر و موسیقی لری از آن 《شرم زبانی》 که سلطه به آنها تحمیل کرده بود گذشتند و نظام سلطه دارد تمام توان خودش را بکار میگیرد تا آن شرم زبانی و فرهنگی را باز تولید کند و هویت مستقل لری را به ورطه انهدام معرفت شناسانه و در نهایت به خود سانسوری تاریخی و فرهنگی بکشاند!
میخواهم از منظر 《قدرت نمادین بردیو”》 به شما بگویم؛ این کنش ضد هنری شما، در نظم نمادینی که خودتان ایجاد کردهاید، گسستی ایجاد میکند و باعث میشود که یک فرهنگ و تاریخ طرد یا حذف شده، به ساحت و قلمرو عمومی بازگردد! در این حالت عناصر فرهنگ به حاشیه رفته شده، در قالب کنش و واکنشهای سیاسی با استفاده از ابزارهای فرهنگی چون شعر و مقالات و فیلمها و مستندات و روایات، زخمهای به هم نیامده و استخوانهای مانده در آنها را از زیر پیچه های آلوده و میکروبی تبعیض و ستم، با تمام جراحات، به نمایش میگذارد!
یعنی نظام سلطه با ایجاد لغزش هنری، مخاطب را متوجه وضعیتی فرا هنری میکند.
و با ادامه ی این پروسه، زمینه ساز ظهور رسمی و شورمند معترضان لر جداییطلب می باشید.
عوامل سریال سووشون، گفته اند که؛ آنان روایت مکتوب سووشون را به تصویر کشیده اند! درست میگویند! ما نیز میپذیریم فقر و خشونتمان را، اما با شناخت ریشه ها و عوامل آن! به لحاظ روانشناسی، این یک 《کلاهبرداری روانی》محض است، که فرد یا گروهی را بخاطر واکنشی سرزنش کرد، بی آنکه از دلایل و کنش های منجر به واکنش انجام شده گفت! سیمین دانشور” قداستی ندارد که نشود به آن تاخت چنانچه هیچکس آنقدر مقدس نیست که اساس و فرجامی بیعیب و نقص داشته باشد. مواضع طرفدارانه اش در مورد آیت الله خمینی، که او را مورد نفرت بخش وسیعی از جامعه ایران کرده است، گویای بخشی از واقعیت وجودی اوست! بگذریم از آنکه، سیمین در مکتب جلالی به جبروت رسید، که به کعبه میرفت و خسی در میقات مینوشت و از میگساری افراطی جان می داد!
لرها باید به دور از انکار، بر خود بپذیرند تاریخ ظلم و جورِ استبداد نظام سلطه ی مرکزی را!
لرها بمباران شدند! قحطی و گرسنگی کشیدند! غارت منابع دیدند! در محاصره از گوشت اسب هایشان خوردند و اگر دستان سخاوتمند بلوط های زاگرس نبودند، قطع نسل میشدند اما، به کور چشمی سلطه گران تجزیه طلب، مرز وطنفروشی و برگرفتن حق را خوب بلدند و هنوز که هنوز است برای ایران اجدادی شان، تا ایجاد سازوکاری عادلانه، سینه چاک ایستاده اند.
سایر اقوام ایرانی برادران خونی ما هستند و چنانچه برادری دستِ جور بر برادر بلند کند، کار به حذف دیگری نخواهد کشید، که هیچکس اینجا، جز ایرانِ مادر، صاحبخانه نیست، که دیگری، فرار را بر قرار و جدایی را بر فدایی ترجیح دهد!
به قول آن دوست عزیز: لرها فرزندان آن پدران با افتخار و بزرگی هستند، که از بدِ روزگار، از شوکتِ پدری افتاده اند و دریغِ هیبت میخورند اما، از آن شکوه و هیبتِ اجدادی، فخری موروثی به جای مانده که روح بیقرارشان را میشوراند تا از این خاکسترِ به ظاهر سرد، آتشی روزگاری بنا نهند!
برای لرها، افتادن در دام نزاع های داخلی و تنش های قومی، چیزی جز خودزنیِ تاریخی نمیتواند باشد.
لرهای آگاه و ایراندوست، ساز و کار استبداد سلطه را میشناسند و دستهای پلید این دیو را در آستین قطع میکنند!
اینجاست که لرها، باید به جای بیانیههای تجزیه طلبانه و خودزنی های تنش آفرین با برادران خونی وطنپرست، برای ایرانی یکپارچه و مقتدر، هم اکنون به اتحاد و ایجاد تشکلها و اتحادیههای سیاسی اجتماعی روی آورند و راه غارت منابع را سد کنند! کنترل سدها را و چاهها را و معادن را تا ایجاد نظمی جدید و قوانینی عادلانه، در جهت دفعِ باز تولید سلطه بسیج کنند!
لرها با هیچ قوم و گروهی در ایران هیچ گونه تنش تاریخی و فرهنگی نداشته و ندارند! عده ای سلبریتیُ سطحی زیستِ بی مایه، از انجا که توان تجزیه و تحلیل معرفتیِ مسائل را ندارند، کار را از یک تعامل سازنده، به تقابلی برای برهم زدن تعادلِ تاریخی لر و قشقایی در جنوب زاگرس بزنند! بی آنکه از سابقه ی مسالمت آمیز و وطنپرستانه ی این دو چیزی بدانند، فضای مجازی را به زمین رقابتی ننگین و نابخردانه تبدیل کرده اند، که سلطه ی مرکزگرای غارتگر، ناظر بر آن است و با هر هجوم دراماتیکِ یکی بر دیگری، لبخندی شیطانی به تایید مینشاند! برای غارت آب از ارتفاعات زاگرس، بهتر آنست که لرها و قشقایی ها به جنگ و جدل باشند! غم انگیزتر آنست، که بسیاری از آنها، پروریده ی دامانِ مادرانِ 《لُرقایی》(لر و قشقایی) اند! طوایف لرها، پر است از تیره های قشقایی، و تیره های قشقایی، پر از طوایف لر!
اینها را بیان کردم، که کار بیخ پیدا نکند، وگرنه، سطحی از تنش های گریزناپذیر، در هر جامعه ای، عادی است! آنهم کشوری به تنوع و پهناوری ایران!
لرها دهه ها مورد اتهام و برچسبهایی مثل سادگی و خشونت گرایی یا دهاتی بودن و زندگی عشایری و عقب ماندگی بودند! این برچسبها سالها از طریق جوک ها و رسانهها و متون آموزشی و پژوهشی غیر رسمی باز تولید شده اند و به لحاظ روانشناختی ذهن افراد مرکزگرا، به جای ساده سازیِ پیچیدگیهای فرهنگی به چنین برچسبهایی پناه میبرند!
مثلا؛ به جای آنکه سخاوتمندی و مهمان نوازی لرها را روانشناسانه و جامعه شناسانه تحلیل کنند، برچسب ساده ی سادگی” بر آن می نهند!
وقتی قوم 《مسلط به قدرت مرکزی》، خودش را مدرن و مرکزگرا میبیند، ویژگیهایی که گویای تفاوتهای فرهنگی میباشند، مانند لهجه، پوششهای سنتی یا ساختار قبیلهای به عنوان 《غیر خودی یا عقب مانده 》تعریف میشود و این نگرش باعث تقویت حس برتری و خودخواهی روانی در سلطه گران مرکزگرا میشود.
عواملی همچون:
*فرافکنی ناهنجاری های اجتماعی؛ در بعضی حوادث و جنایتهای رایج در همه جوامع اجتماعی، گاهی اتفاقاتی میافتد که نباید آنها را مطلقاً به طیف یا دسته خاصی از انسانها نسبت داد. در این زمینه 《قتل پزشک یاسوجی》 نمونه بارزی است، از این فرافکنی در شبکههای اجتماعی، در حالی که این مسائل مختص کلیت جامعه هستند! این مکانیسم باعث میشود فشار روانی بر سهامداران سلطه ی مرکزی کاهش پیدا کند، و به قومی دیگر مانند لرها نسبت داده شود!
*ترویج لرستیزی اجتماعی: بسیاری از افراد بدون از آنکه در تمام طول عمر خود هیچ ارتباط مستقیمی با مردمان لر داشته باشند از کودکی در قالب شوخی یا گفتههای اطرافیان نگرش منفی نسبت به لرها را یاد گرفتهاند و این روند به صورت ناخودآگاه و نسلی منتقل شده است!
اثر قربانیسازی: در پژوهشهای معاصر و تحلیل و تفسیرها، قدرتمندان مرکزگرا، هرگاه که ناکام از توجیه ضعف و بیکفایتی حاکمان مرکزی بودند، اقوامی مانند لرها را به عنوان عامل بینظمی و عقب ماندگی و ناکارآمدی معرفی میکردند تا زیر بار نالایقی خویش شانه خالی کرده باشند. مرکزگرایان هر بار با تمام توان خویش به این جغرافیا تاختند و به غارت بردند و یک بار با وجدانی بیدار، یقه ی خویشتن را به سبب ناتوانی در تعامل و گفتگوی مبتنی بر احترام متقابل با لرها، نگرفتند. بهتر آن بود که حاشیهها و اقلیتها را به عنوان مقصر معرفی کنند. مثلاً: بیکاری، جرم، عقب ماندگی منطقهای، ممکن است به فرهنگی محلی یا به منطقهای خاص نسبت داده شود، نه ضعف در سیاستهای کلان دولتی و حکومتی!
این مورد، سزاوار توجه بسیار است! چرا که بخشی از خنجرِ بر دل نشسته از تداوم شرایط کنونی، در دست مهره های رسانه ای و هنری خودی است!
《فعالین رسانهای لُر یا خدمتگذاران نفوذی سلطهمدار》:
اینان، لایک محورانِ فالوور دوستی هستند، که عملاً به 《هرزه نگارانِ فقر》 تبدیل شدهاند!
فقر” که از پیچیدهترین تجارب انسانی است را به چیزی ساده و سرراست تبدیل میکنند، که به راحتی با چند قوطی حلبِ روغن و چند کیسه برنج و چای و قند یا پرداخت صدقه وارِ یک مبلغ ناچیز (که ظاهراً بخشی از آن را خود صاحب میشوند) و کسب و کاری برای خودشان به راه انداختهاند، ادعای حل مشکل فقری را دارند که اندیشمندان، آن را به لحاظ تجربی، محال میدانند.
* استمرار صدقه ی کمکهای خیریه، به پدیدهای منجر شده به نام 《هرزه نگاری فقر》
*《هرزه نگاری فقر》 به صدقه میانجامد نه بهبود معضل فقر. *《فصلنامه ترجمان، شماره ۱۹》
کتاب جدیدی به نام (کمک آسیب زاست)، توضیح میدهد که بین نگاه فقرا، وکسانی که به آنها کمک میکنند، تعریف متفاوتی از فقر وجود دارد! آنان که کمک میکنند (خیرین)، معمولاً فقر را رنج جسمی، و فقدان منابع مادی میدانند، اما 《فقر از نگاه فقرا یعنی شرم، فرودستی، ناتوانی، خواری، ترس، بیچارگی انزوای اجتماعی و محرومیت از حق صحبت و ابراز وجود.》
ضرر این نوع فقر ستیزی از سود آن بیشتر است. زیرا فقرا چنان احساس پستی و بیچارگی میکنند که ثروتمندان وابسته به سلطه مرکزی بعد از کمک مالی به اینها خود را منجی بشریت میبینند.
اما این فعالین به ظاهر رسانه ای، اساساً ماموریتشان دادن آدرس غلط به افکار عمومی است تا غارت منابع و تداوم فقر به وسیله دستان بیرحم مرکزگرایان به چشم نیاید و مردم را متوجه نمایندگان آن مناطق که در حقیقت، مهره های رباتیکِ در خدمتِ سیستم اند و مدیران دست بسته ای چون فرماندار و شهردار و بخشدار یا مدیر فلان اداره ارجاع دهند. و این جنایتی هولناک رسانهایست از طرف خودیهای خائن در حق این مردم مفلوک.
اینها به مردم نمیگویند که در یک چرخه سیستماتیک و هدفمند فقر و غارت و تبعیض، حضور در انتخابات و انتخاب نماینده ای که اجازه عبور از فیلتر سیستم را دریافت کرده است بی معنا و بی تاثیر است و این نماینده بنا به ساختاری که در آن است کانالیزه شده و اجازه دخالت در امورات سلطه مرکز را ندارد.
و خود بخشی از سلولهای سلطه است.
موفقیت در تخریب این مهره ها، تنها عوض کردن یک مهره و سوار کردن و بستنِ مهره ی دیگری از همان جنس است و این گونه است که فرد به ظاهر فعال رسانهای، به تداوم وضع موجود کمک میکند و خود بخشی از خدمتگزاران سلطه و از عاملان برقراری فقر و فلاکت و غارت منابع در مناطق لرنشین میباشد!
برای این فعالینِ هرزه نگار، پرداختن به صورتِ رنجها و رویدادهای بی خطر و تهیه مستند از یک دست اندازِ شهری، یا جاده ای خاکی، بسیار گواراتر و سودبخشتر از ورود به مواردی است که نیازمند روح پرسشگرانه ی یک معترض شرافتمند است و اینگونه، امکان تنش با عوامل سلطه را نیز به همراه ندارد!
به سخنی دیگر و خلاصه ی کلام، یعنی افکار عمومی را به جای پرداختن به سست بودنِ پای بستِ خانه، درگیر نقشِ ایوان میکنند!
《شوتی سواران لر》، و سوختبران بلوچ، نمونه ای بارز هستند از این موارد، که رد ناهنجاری آنها را باید از سیاست های اقتصادی مرکز گرفت، نه از شهردار و فرماندار شهر !
اگرچه توهین و تحقیر در جایی که سوژه فاقد هویت تاریخی و فرهنگی است میتواند باعث احساس شرم فرهنگی، و سرکوب هویت قومی و کاهش عزت نفس گردد، اما مهمتر از همه ی بازخوردهای بالا، باعث افراط در تاکید بر هویت قومی خواهد شد. چیزی که در مورد لرها صادق است و اکنون شاهد به ثمر نشستن افراطهای نژادی و هویتیِ لری ناشی از توهین و تحقیر در جامعه ایران هستیم!
در پایان، خطاب به لرستیزانِ نالایق و نابخردی که از قضا، هدابتگر عرصه هنر و رسانهاند، باید گفت: اگر واقعاً به ملیگرایی ایرانی و حاکمیت یکپارچه ی سرزمینی عشق و ایمان دارید، به خود آیید و به راه شوید که ادامه این بیراه، به ایجاد شکاف و بیگانگی با ریشههای مشترک و نهایتاً شکلگیری هستههای تجزیه طلب در لرها خواهد شد دیری نمیپاید که لر” را 《لور》 مینویسند و ادعای جدایی ذهنی و طلاق عاطفی میکنند و احزاب 《پانلوریسم》 شکل میگیرد، و از پس آن گروههایی مسلح به رویارویی برمیخیزند.
این اتفاق غم انگیز اگرچه فعلاً دور از واقعیت به نظر میرسد اما، دور از حقیقت و دور از ذهن نیست.
«حمداله معتمدی شهریور ۱۴۰۴»