حیفست طایری چو تو در خاکدان غم
علیرضا کفایی؛
سوگمندانه باید بپذیریم که داوری هم از میان ما رفت؛ جهان همین است که هست، در این دایره قضا که سال هاست در آن سرگردانیم، هر کسی قصه خود می گوید و در وقت رحیل، بار سفر می بندد و این بار صاحب دلی که حکایت دل خویش، خوش ادا کرد از میان ما رفت.
ساده و بی آلایش با مردم سخن می گفت، از آنان نبود که ادعای مدرن و اولترا مدرن داشتند و از مردم بریده بودند، از سنت و فرهنگ فاصله گرفته بودند؛ داوری به نازکی های زندگی مردم آگاه بود، حالا او جان به جان آفرین تسلیم کرده است، ابدی و جاودانه شده است، برای هویت دیارش سرود و چه عالی سرود؛ از شعر و سروده هایش معنی می خواست، معنویت می خواست، هویت سرزمین و تبارش را می خواست.
اگر برخی صاحبان قلم و منبر؛ خود را رسولان قوم دیده اند ولی داوری فروتنانه با کلام و قلم و شعرش در دل مردم بود.
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدانِ غم
زین جا به آشیانِ وفا میفرستمت
در راهِ عشق مرحلهٔ قُرب و بُعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام قافلهای از دعای خیر
در صحبتِ شمال و صبا میفرستمت
روان اش شاد باد و آشنای دریای رحمت، جایش جنت باشد که از معماران آبادی باغ هنر این خطه بود.
دوم آذرماه ۱۴۰۳
علیرضا کفایی